۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

حرف زدن برام سخت شده .وقتی به یه زبون دیگه فکر میکنم چون سرعت فکر کردنم گرفته میشه راحتتر میتونم قضیه رو تحلیل کنم و نذارم یهو و بدون اینکه بدونم از کجا به اینجا رسیدم عصبانی بشم بعضی وقتا بخودم میام دارم با خودم انگلیسی حرف میزنم یا حتی با وجود کلمات کمی که میدونم آلمانی . زبون آلمانی جدیده و خودکلمه هاش باعث میشه فکر کنم بعضی وقتا حتی کلمه ها گیرم میندازن میبینم دارم دنبال تلفظش میگردم یا الان نیم ساعته که دارم تکرارش میکنم و خسته هم نشدم بعد خوشحال میشم که یادم رفته چه موضوع سختی بوده که فکر کردن بش انقد زود عصبیم میکرده که آلمانیو سر راش گذاشتم .

پ.ن.
نون جیم رو دوست دارم اول فقط خوندن بلاگش بود بعد اینکه تو یه مدرسه بودیم برام هیجان انگیز بود بعد از رو یه کامنت تصادفن تو فیس بوک دیدمش و بنظرم دنیا کوچیک بود مثه همیشه امروز وقتی در مورد خواهرش میخوندم ناخوداگاه اونو جای آجیه دیدم دوست داشتم بش بگم اگه روزی من نبودم با خواهرم حرف بزنه چون احساس کردم خواهرش عاشق طرز فکرشه نمیدونم این ،شاید از ذهن کسی رد شه که یه توده ی بزرگ تو دلش داره و دکترا دارن بهم پاسش میدن و نگران میشن و منتظر جواب پاتولوژیه.

هیچ نظری موجود نیست: