«لطفاٌ پس از انجام تست، موش را توسط اِتِر کشته،درون کیسه قرار داده،فریز کنید تا توسط همکاران معدوم گردد.»
امروز با بچه های ارشد مهندسی پزشکی رفتیم پژوهشکده ، چنتا از دختراشون حوصلمونو نداشتن و بنظرشون میرسید جاشونو تنگ کردیم؛کاش درس فلسفه علم تو همه دانشکده ها اجباری بود تا همه میدونستن مرز گذاشتنا چه کارا که نمیکنه.بنظر من ربط رشته ها بهم خیلی جذابه و فکر نمیکردم کسی بپرسه ربط کامپیوتر به پزشکی چیه،یعنی اصلا نمیدونستم از کجا باید شرو کنم جواب دادن، بعد از پرژه face recognitionمن و ژاندارک،دیگه مامان بزرگ منم ربط کامپیوترو با مثلا امور جنایی فهمیده بود. یکم درباره شبکه های عصبی حرف زدم و گفتم نگرفتم این درسو یکمم از بایوانفورماتیک گفتم، دختره گف بهتر بود فلان درسو برمیداشتین،بعد دیگه تا برسیم دانشگا داشتن هرهر میکردن،گویا پرندم آتیشی شده بود اون عقب ژاندارک جمش کرده بود.نکنید اینکارا رو زشته!خصوصا شما که یه رشته ای رو میخونین که خودش یه کالکشن ازچنتا رشتس.
توی اون اتاق بالاییه،اونجا که به سر پسره از توی کلاه مشبکش ژل زدنو ،نشوندنش رو صندلی تا ما تو مانیتور ببینیم تو مخش چی میگذره و خانومای مهربونو مصممش برامون توضیح میدادن یکی از تشخیصاش عدم تمرکزه و کم توجهیه که عموما تو دانشجوا بش پی بردن، دائم تو این فکر بودم که برم پیش یه روانپزشک،کاملا مشکلات منو میشمرد خانومه،قبل ازینکه این پسره رو دوستاش شوت کنن داشتم به این فکر میکردم که من کیس آزمایش شم.به خیر گذشت.
فکر نمیکردم تو ایران همچین جاهایی و جالب تر از اون همچین آدمایی باشه،طبقه پایین آزمایشگاه و به قول خودشون حیوونخونه هم بود و خانومی که روند آزمایش رو موشو برامون تو ضیح میداد و من منتظر شنیدن لهجه خارجی ازش بودم، نه تنها لهجه نداشت که حامله هم بود و تو آزمایشگا با کلی بوی حیوون سر پا وایساده بود و عالمانه تحقیق میکرد و عاشقانه توضیح میداد،خاص بود.
میخواستم بگم تو مسیری هستم که دیدمو به رشته ام،آدما و جامعه و نیازهام داره عوض میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر