شلوار آبی پارچهای پوشیده بود با یه لباس آستین کوتاه اما ضخیم زرشکی ، یه عینک تمیز با فرم نازک فلزی روی چشماش بود که باعث میشد نگاه مهربونش به نظرت بیاد و بعد رنگ لباس و ست اون با شلوارشو تحسین کنی و اگه هنوز رد نشدی با خودت بگی کاش تو هم این جوری پیر میشدی با چروکای حساب شده روی پوستی که رنگش نپریده و سلامتیش براش اهمیت داره ، اما فرصت بیشتری پیدا نمیکنی حداکثر تا همینجا میبینیش و دیگه رد شدی، بعدش ممکنه فکر کنی کجا میره چکار میکنه دکتره؟ یا اصلا ایرانه این چرا؟
من چند ثانیه فرصتم بیشتر بود یعنی داشتم از اون سر خیابون میدوییدم که قبل ازینکه درو ببنده خودمو پرت کنم تو خونه و اون متوجه شد و کنار در وایساد و به انتهای خیابون نگاه کرد که مبادا ماشینی بیاد و باعث شد منم از چشای اون دست بکشمو ماشین یاسی رو ببینم که داره میاد لهم کنه، دستمو از پنجره بذارم رو بوقش که جاش اینجاس اگه پیدا نکردی بخندیمو وایسم جلوش که یاس اگه من برم کنار و دستمو بیارم بالا دیگه نمیبینمت؟بغض کنه بره و بمونم تنها و ببینم اون هنوز درو نبسته و کنارش وایساده تا من بیام، از وسط خیابون دلیوار داد بزنم سلامو برم تا نزدیک در نگهش داره که بیام بگه : «سلام بابا! » بله به همین گرمی و مجبورم کنه که زودتر از پله ها برم بالا چون اون کمردرد داره و من تو راه پله تو خونه تو دانشگاه تو تاکسی تو سوپر تا هفته پیش به اونو زنش فک کنم به قشنگترین پیریهای دنیا که امکان پذیره، به محبت به همه به کامل بودن به اینکه وه که چه خوشبخت میتونه باشه اون زن در کنار این مرد: برای نوش لباس ببافه و با هم به بافتن لباس برای همون که داره صاحب نوشون میکنه فک کنن و بگه آب جوش اومده چاییو بذارو چن دقه بعد کنار هم بی بی سی گوش بدنو چایی بخورنو بعدشم یه فیلم نگا کننو نظر بدن، یکی آواز بخونه و اون یکی گوش که میده خدا رو شکر کنه که پشتش گرمه.
تا اینکه مامان بدون اینکه بدونه همه چیو بهم ریخت : مامان از اینجا چطور میشه رفت بهشت زهرا؟
اونجا رو میخوای چکا؟
این پیرمرده که میاد به دخترش سر میزنه صبح زود که داشتم میرفتم نونوایی ازم پرسید
من چند ثانیه فرصتم بیشتر بود یعنی داشتم از اون سر خیابون میدوییدم که قبل ازینکه درو ببنده خودمو پرت کنم تو خونه و اون متوجه شد و کنار در وایساد و به انتهای خیابون نگاه کرد که مبادا ماشینی بیاد و باعث شد منم از چشای اون دست بکشمو ماشین یاسی رو ببینم که داره میاد لهم کنه، دستمو از پنجره بذارم رو بوقش که جاش اینجاس اگه پیدا نکردی بخندیمو وایسم جلوش که یاس اگه من برم کنار و دستمو بیارم بالا دیگه نمیبینمت؟بغض کنه بره و بمونم تنها و ببینم اون هنوز درو نبسته و کنارش وایساده تا من بیام، از وسط خیابون دلیوار داد بزنم سلامو برم تا نزدیک در نگهش داره که بیام بگه : «سلام بابا! » بله به همین گرمی و مجبورم کنه که زودتر از پله ها برم بالا چون اون کمردرد داره و من تو راه پله تو خونه تو دانشگاه تو تاکسی تو سوپر تا هفته پیش به اونو زنش فک کنم به قشنگترین پیریهای دنیا که امکان پذیره، به محبت به همه به کامل بودن به اینکه وه که چه خوشبخت میتونه باشه اون زن در کنار این مرد: برای نوش لباس ببافه و با هم به بافتن لباس برای همون که داره صاحب نوشون میکنه فک کنن و بگه آب جوش اومده چاییو بذارو چن دقه بعد کنار هم بی بی سی گوش بدنو چایی بخورنو بعدشم یه فیلم نگا کننو نظر بدن، یکی آواز بخونه و اون یکی گوش که میده خدا رو شکر کنه که پشتش گرمه.
تا اینکه مامان بدون اینکه بدونه همه چیو بهم ریخت : مامان از اینجا چطور میشه رفت بهشت زهرا؟
اونجا رو میخوای چکا؟
این پیرمرده که میاد به دخترش سر میزنه صبح زود که داشتم میرفتم نونوایی ازم پرسید
۴ نظر:
نگاه نازت پشت لهجه دلي وارت مي درخشه .
بيا دلي حس كن ، فارسي بنويس !
اما اگه فكر كردي من عرضه ياد گرفتن يه لهجه جديد رو ندارم ، اشتباه كردي
مرسی ! اما مگه من کجایی می نویسم؟ :دال
سلام دوستم
خدا سايه شو روي سر خانواده اش حفظ كنه.
راستي مجددا متشكر به خاطر راهنماييت. فاير فاكس خيلي از اكسپلورر بهتر بود.
دلى !
نه اينكه بد باشه ها ...
زبون يا لهجه نيست . ادبيات خودته .
مخصوص خودته
ارسال یک نظر