رد پا...
میترسم در خواب خاطراتم را بدزدند یا بیدار شوم نام ترا بخاطر نیاورم
۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه
زنگ زدم آژانس میگم : دربست بیمارستان فلان!
الان باید بگردم یه عمه ای چیزی پیدا کنم پس فردا جام تافل بده:داغون
۱ نظر:
پدارم
گفت...
عجب!!!!!!!!!!!
۳ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۷:۲۹
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
عجب!!!!!!!!!!!
ارسال یک نظر