۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

باید برنامه خیرات کنم، بله اینجوری میگم چون دلم نمیخواس برای موسسه خیریه فلان برنامه بنویسم، به کسیم که بم سفارش کرده بود گفته بودم، همکلاسی بود میتونس به صد تا آدم خیرخواه کد بزنتر بده ، اصن ازینکه انتخاب شدم هم شاکی ام. حالا میل زده گفته میدونم سرت شلوغه که منظورش اینه که میدونم بیکاری، اما بیا و این برنامه رو بنویس. یه بار گفتم نه! حالا میل میزنه. من غر غُرو ام؟ نه نیستم تا الان فک میکردم نق نق مفتکی زیاد میکنم اما نگا که میکنم از کسی کاریو بعد نه گفتن دوباره خواستن خاصه وقتی که آدمای دیگه ای هستن پرروئیه و وقتی نیشو کنایه توش باشه بی ادبیه و نق نق داره.

خب من الان یه سوال داشتم در مورد برنامه که البته کوچیکه و ازش پرسیدم جواب درست درمون بده تا بیست و چار ساعت بعدش براش پروژه رو میفرستم، از همینجا به خدای رحمان و رحیم عارضم هیچ ربطی به خیر خواهی نداره و اینکارو میکنم برای اینکه احساس میکنم بعدا میشه ازش یه استفاده ای کرد.

صدای طوطی همسایه اونوریو مرغ مینای باغچه و بلبلا قطع شده. صدای گنجشک میاد گاهی، پنجره بازه، یه چیزی تو دلم وول میزنه، پوست لبمو میکنم دستام بو پوست نارنگی میده، مثه عصرای پاییز اهوازه وقتی از استادشهریار تو خرداد سه پیاده میومدم خونه. از همون انتهای کوچه که مدرسه بود میومدم تو خیابون اصلی بین تیرو خردادا، خورشید رو به روم غروب میکرد، از کنار دیوار برزیل ایتالیا را در هم کوبید که وجه تسمیه اش بر میگشت به جام 94 گمونم، میومدم تا سر کوچه، اگه خوشحال بودم رو سیمانا که شکل لیله بودن لی لی میرفتم، اگه هم نه که برگا رو خورد میکردم، قدم فیلی برمیداشتم بعد چِرِخ! الان دلم چرخ بعد قدم فیلی میخواد،
خوشحالم که به دِلَک دبستانی نزدیکم.

۱ نظر:

مامان دیبا و پرند گفت...

سلام دوستم
به به چه خانوم خیری. نیتت منو کشته.