۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

دست اضافه میخوام برا تمیز کردن خونه، کارم میخوام، پولم میخوام، خیلی چیزا دیگه هم ولی اینا تواولویته.
امروز یاد عمه کوچیکه افتادم که با داییم عروسی کرده و زنداییمم هست. اون یکی عمه ام با این داییم سرطان روده و معده دارن، ینی خواهرشو شوهرش، بعد فک میکنم داییم ورشکست شده و یه قرون هم نداره، بعد آیا وظیفه ی مامان و باباس الان؟ بعد آجیه هم که داره شوهر میکنه، اینه که همه هی یادشون میره منم میخوام برم و پول میخوام، من حالم به قدری خرابه که این خبرای بد تاثیری بحالم نداره، متوجم این وسط دارم به چی فک میکنم. اما خب.. انگار تو چاهم هر کسی هم رد میشه یه چیزی پرت میکنه رو سرم، اونوخت من به اینکه صدامو برسونم بشون که پرت نکنن رو سرم؟ یا اصن فرقی میکنه اگه صدام برسه؟ میخوام بیام بیرون، ببینم لا اقل اوضا رو، آی نید اِ هند

هیچ نظری موجود نیست: