از اوتوبوس پیاده که شدم هوا یه نمه سرد شده بود. گلابیو مرغ و پنیرجدید و نون و نوشابه خریدم و در حالیکه پاستیل و آب پرتقالو ترتلینی توی کیسه هام نبود، آقای عابر پیاده ی چن دقه بعد از چراغ سبز از پیاده روی باریک کنارم رد شد و نمی دونست من خودمو آماده کرده بودم بگه پخخخخخ بش بخندم بگم دیدی نترسیدم.
چیزی نگفت.
سایه ش شبیه بابا بود؟
چیزی نگفت.
سایه ش شبیه بابا بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر