تو دویچه وله نوشته بود این خانوم محترم اولین پررش دهنده کروکودیل تو ایرانن. البته نوشته بود شیرزن . از ترکیب مزخرف شیرزن بدم میاد. اصولا کاری که مردونه باشه از دید عرف وقتی زن انجامش میده شیر میشه. مثلن تیتر نمیزنن شیر مردی که کروکودیل پرورش میداد اولیشم بود تو یه همچی کشور پت و پهنی. یا اینکه مردی که مثلا نگاه زیبایی داشته باشه لطیفه. خو شمام بیا و فینتو گوشه خیابون پرت نکن.
طاووس زنی هستم که به صندلی لهستانی علاقه ی خاصی دارم. شاید کافه آنتراکت هم همینا دوستداشتنی میکرد. این اتاق کوچولو درش که وا شد دیواراش کثیف بود تختش نا منظم و مستقر در طول اتاق با رو تختی سفید چرک. اما یه صندلی لهستانی پشت میز پلاستیکیه سفیدش بود. من گفتم همه اینا مال توه دختر جان؟ میبریشون؟ گفت آره. گفتم صندلی. گفت آره . صابخونه گف یکی عینشو دارم میارم. ما اتاقو گرفتیم. حالا دیوارای اتاق رنگ شده و دوروبر آینه ش عکسه. بالش قلبیو عروسکو سفالهایی که هدیه گرفتم از 50 تا میخ باقیمونده تو اتاق آویزونه. تو پنجره عروسکی که به گفته ی خواهرم نماد من در بزرگسالیه و یه میمونو گوسفند نشستن و پرده ها صورتی چرکه و یه گل صورتی که جنسش حوله ایه کف اتاقه. تختمم سبز پسته ای با رو بالشو رو پتوییه سفید با پروانه های چارخونه و قرمز. میز چوبیه. صندلی؟ نیست.
پسر اینجا بود که زنگ خونه رو زد و صندلیو برد. صابخونه سریعا از تو آشپزخونه یه صندلی بزرگ اما قد کوتاه چرم پاره ی سیاه اوورد. منی که نه گفتن سختم بود یاد صندلی ای که نون خشک , یه رادیوی قدیمی روش بود تو آشپزخونه تو اهواز افتادم. گفتم نه آقا مرسی. صندلیُ برد. با 206 :)
اتاق صندلی کم داره. پول ندارم.
پسر زنگ زده که داره میاد سمت ایسگاه قطار که ورم داره بریم کباب ترکی آقا ایرانیه- که روش پنیر طعمدار میزنه - بخوریم.
میگم که نیازی نبوده زود بیاد وقت داشته تا قطار بعدی. آدمی که پریود باشه جملاتشم سریع و گستاخ میشه شاید. میگه یه صندلی دسشه. "یه صندلی؟" آیم این بوی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر