۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

بیست و هفت شهریور هشتادو هشت من

آره دیروز شرایطی پیش اومده بود که ممکن بود نذاره برم یه جوری رفتم دیگه تو چمران یه دختره وایساده بود با بساط زیراندازو اینا گفتم رفسنجانی امام جمعه نیستا! گف اِ؟ یه ماشین رد شد دوتایی گفتیم انقلاب؟؟ یکم رفت برگشت گفت اینجوری نمیتونید برید انقلاب که الان، گفتم شما کجا میرید؟ گفت هفت تیر دختره رو صدا کردم راه افتادیم، تو راه پرسید شما کدوم وری هستید؟(جفتمون سر تا پاه سیاه بودیم با عینک) گفتم آقا اوناش که نمیان بر چمران انقلاب، انقلاب کنن با اتوبوس میارنشون همون وسط ولشون میکنن گفت بذا منم شما رو میبرم تا وسطش!حالی داد بردمون دو قدمی میدون هفت تیر بمون گفت مواظب باشیم ، یه روزیم میشه که اونا میفتن دست ما(ینی بگم که حتی حرف زدن از کرایه هم ضایع بود؟) دستمو گرفت دختره از خیابون وی وار رد شدیم، 11 هفت تیر بودیم کروبیو ندیدم راه افتادیم چنتا الله اکبر گفتیم تا رسیدیم میدون گفت میتونیم با هم باشیم؟ گفتم چی صدات کنم : شقایق، دستمو بردم جلو: دلی.
موسوی زنده باد کروبی پاینده باد و که میگفتین عملا تو یه جمعیتی بودیم که انتها نداشت رو نوک پاهام وایسادم تا جایی که چشم کار میکرد سبز بود، موتوریا سپاه یه لاینو گرفته بودن یکی یکی گاز میدادن اولش ترسیدم اونجا شعار بدم دیدم ملت دارن شعارشونو میدن دستو وی کردم میگرفتم تو صورتشون نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران ، گفت فکر نمیکردم کسی جرات کنه سبز بیاره! روسریم و بردم عقب گفتم نیگا! هیچی نگفت ، گفتم این هد سبزمو زده بودم اوضا اوکی شد رو کنم بعد دست کرد پشت سرم گفت اونجا هیچی نیست افتاده اینجا ینی کر کرخنده گفتم درش بیار بده دستم میگفت گیر کرده مرگ بر دیکتاتور میگفتم مرگ بر دیکتاتور عب نداره بکش
پیچوندمش دور دستم وی کردم هوا تق تق تق موسوی تق تق تق موسوی
یه خانواده جلومون بودند که خانوماشون تا رو ابروشون پوشیده بود دستشون که میرفت بالا آستینا ی سبزشون معلوم میشد مرداشون ریش تا کجا دورشونو گرفته بودن، تا ملت یکم ساکت میشدن شروع میکردن: محمود خائن آواره کردی، خاک وطن را ویرانه کردی، کشتی جوانان وطن الله اکبر کردی هزاران در کفن الله اکبر،مرگ بر تو، مرک بر تو،مرگ بر تو، مرگ بر تو
بعد تو اون لاین دو نفر بازای هر صد نفر این ور بودن شاید بازای دویست نفر شاید...
بشون که میرسیدیم مرگ بر دیکتاتورو روسیه و نوکر روسیه
تا رسیدیم میدون ولیعصر از هر طرف میرفتی بسته بودن یه وانتی یه چیزی گذاشته بود که من ریتم تکنو ازش گرفتم نفهمیدم چی میگه قاطی ملت شعار میدادم که دیدم مردم دارن میزنن کنار همدیگرو هل میدن یکی داد میزد نرید بعد یه جمعیتی که با اینکه هدفمند جمعشون کرده بودن ولی خیلی گسسته بودن پیدا شد تو صورتم اسپری* میکردن مرگ بر منافق ، یه پسرکی پرچم سبز بزرگی گرفته بود دستش رفته بود بالای گاردای اطراف میدون یه بسیجیه گنده اومد سیر زدش بعدم پرتش کرد پایین ملت هو و سوتو : وحشی وحشی وحشی وحشی... و بسیجی واقعی همت بودو باکری!
با شقایق سر مطهری بودیم، یه تابلو اومد گفت پایین چه خبره، گفتم برو ببین! یکی داشت میدویید گفت بیاین اون میبره ونک! سوار یه اتوبوس سبز شدیم با ملت گفتیمو خوشحال فحش دادیم تا رسیدیم ونک، جالب بود که اتوبوس خانوادگی بود ملت قروقاطی نشسته بودن، سوار تاکسی که بودیم به هم شماره دادیم ، پیاده که شدم گفتم میبینمت
خلاصه که جمعیتو که دیدم فهمیدم کارشون ساختس خیالم راحتتر شده دارم به تاسوعا عاشورا فک میکنم ملت سبز و مشکی بعد یکی بگه یا حسین ملت بگن میرحسین !
* یکی از جملات فیبیو چن وقت پیش تو بلاگ یکی خوندم:Say it don't spray it

۲ نظر:

gistela گفت...

mamnon

مامان ديبا و پرند گفت...

سلام دوستم
دم اون پليسهايي گرم كه به بچه ها V نشون مي دادند .