۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه




سرعت فکر کردنم خیلی زیاده (مسلما استحضار دارید که به معنای زیاد فک کردن نیس یعنی اگه باندازه یه آدم ممولی میزانش باشه حجم زیادی ازین میزان در زمان غیرقابل تصور کمی صورت میگیره و تا صاعقه بعدی زمان زیادی اون بالا ازین زاویه کلوز یه کاکتوسه که دور دوراشم یکی درست معلوم نیس شایدم 2تا نقطس از اون زاویه هم ملت حال میکنن دیگه یه کایوته که دنبال رودرانره بی ادبه که در همین لحظه شرمنده ام رو بشما زبونشو در میاره و اون دوردوراشم یه نقطس شایدم 2تا-فضاسازی شد دیگه؟! )
حالا بهترین لحظات عمرم اونجاهاس که که زبونم تو این کورس به فکرم میرسه و یکی مخاطبمه که ناگهان در حالیکه داره میخنده یه
کاکتوس از فاصله نزدیک تو چشاش سبز میشه و زبونش بند نمیاد.همونطور که معلومه این وضعیت خیلی کم صورت میگیره یعنی کو تا این صاعقه تو تنهایی زده نشه و طرفت فهیم باشه و تیز تا بگیره و در آخر اصلا گوشاش اون کلماتو که شتابشو هیجان یه دختر عصبی اهوازی تامین میکنه بگیره و نگه" شمرده! " که منو تا سال دیگه تو خلصه زززززززززززک ببره!تا اینجا دوستان به این مرحله که نام سنجاب کارتون آنسوی پرچینو برام بذارن رسیدن(مرسی!) اما دوست داشتن یک درده لذا نوشتن بد دردیه حالا بیا اون گفتارو اگه راس میگی بنویس...زور نزن دوووروووغگووو!حالا نوشتتو تایپ کن...هوی با فونت فارسی !















وای از این فکرای ناخواسته ی نامشروع معصومو دوسداشتنی که چون راه خروجیو پیدا نکردن اووردنشون تو پرورشگاه دل!

هیچ نظری موجود نیست: