۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

هرگز نمیدانستم که کافه را با هم کافه کردید

من اگربجای آقای آز فیزیک بودم،
خانم آز فیزیکی میشدم که گزارش ِ کارهایی که کردی را از تو میخواستم،
بارهایی که مدار را خودت بدست گرفتیو با سرعت بستیو چشمهایش جا ماند را که نمیخواستم،
یا مداری که بسته بودرا به سرعت باز کردیو به کندی همه ی آنها را همانجا که بودند گذاشتیو لبخندی که این شد را شاید هرگز نمیدیدم،
و فریادت را هم شاید هرگز نمیشنیدم که: نه!!این پل نیست!
شاید سکوتش را میدیدم وقتی که بقیه : چه کارش داری؟پُله! را میگفتند،
و فکر میکردم که پس ندیدم اعتماد تو
و
نَفس او را،
برگه ها را که میگرفتم ، میگفتم آزمایشتان که تمام شد صحبتی دارم
که حرفی نباشد پشت منی که بعد از نمرات رفته ام
نمرات همگروهی ها که نزدیک بهم باشد همان باشد نمره شان که عموما خوب است نباشد هم با مُرادخانشان وفقش میکنیم
گل از گلشان که شکفت خدایی میکنیم:
و اگر تفاوت زیاد بود،
حقی خورده شده
نمرشان را جابجا میکنیم،
باشد که جبران شود.
هنوز داره نور میاد،میرم تو اتاقش کتابو از بغلش ور میدارم ،میترسه، تو خواب غلت میزنه، زندگیو اشتباه بخودش سخت میگیره، افسرده شده از کتابو درسو کار و انکار عشق، سفت کاردرست بودنشو چسبیده،چراغشو خاموش میکنم،میام تو اتاق،دیگه نوری نیس، پتو رو میکشم ،چشامو میبندم، شرو میکنه به گرم شدن، حریم پلکای بسته حریف که نیس،گوشام خیس میشه، دستشو کرده تو گلوم، میگیرمش میخوام التماس کنم نمیتونم صدام در نمیاد، میخوام تمام قناریهای خاموشو بالا بیارم نمیذاره،پرپر میزنن، میپیچم بخودم، نور میاد،میره، چشمی مانده به دامن آسمون،آسمون فریاد میکشه، هر چی چشما تلاش میکنن حریفه مشته نمیشن
  • هیچی باندازه قهرمانیم در هسته گوجه سبزو به باغچه ای در اعماق پارکینگ استادا تف کردن (بارتفاع تقریبا 10متر) حال نداد، حتی به داد نگهبانه م میارزید که احتمال میداد هسته هه منو تف کنه اون پایین-این اوج سازندگی زندگیم بود،شما خوبین؟

یبار بحث ریکام گرفتن از استادا بود،که حالا ما خودمون مینویسیم میدیم اونا برا امضا ولی اصلش اینه که اونا بنویسن درشم مُهرو موم کنن بدن خدمتمون که مام خوشال بدیم اونور دنیا بعد درشو وا میکنن مثلا نوشته یبار غلط کریم نامبرده رو دانشگا قبولش کردیم شما دیگه ازین غلطا نکنین.
حالا که جواب تست مرکز روانشناختیه تو کیفمه بعد درشو با چسب یه ضربدر زدن با ماژیکم رو چسبه هی ضربدر زدن،بعد هیچ گُلی هم اطرافش نکشیدن تا من برم بدم آقای اَصابی ببینه چمه،یک همچین خاطره ای که ذکر شد یادم اومده






  • یعنی حامل امین یک پیام سری درمورد خودت باشی هم ازوناس که تو کتاب مقدسمون اومده بش میگن ابتلا!

وقتی پای Date در میان باشد

هر کی دلش برا سیندرلا، زیبای خفته، دیو و دلبر یا هر چی دیگه تنگ شده خب تنگ نشه دیگه!
پشه ای بود که نیشمان زد
نیشمان زد
نیشمان زد
...
کشتیمو
دنیا را به خون خود آغشتیم.

انگشتمو رنده کردم:(


یه چیزی که شاید دلیلی براش نباشه ولی خودت میفهمی
و با تو یه گوشه ای از دنیا میمونه تا هستی
شاید کمک کنه اونایی که براشون دلیل هست بهتر فهمونده شه
و بی تو بمونه چن گوشه ی دنیا حتی وقتی نیستی
شایدم نه.







پ.ن1: راستی پروژه که نبود اینی که تحویل دادم،باقلوااا!!!
پ.ن2:فقط میخوام آرومتر باشم تا کارام سریعتر پیش بره،هر چی آرومتر،سریعتر،آرومتر،سریعتر،آرومتر...

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

شمام احساس میکنین ام جی اچ دارین؟
دلم برا زندگی تو خونه های ویلایی تنگ شده...
پی نوشت: من آخرش بخاطر این جوشا هم که شده،پروژمو تحویل میدم.

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

آهنگ پیشواز شما«کلاه قرمزی» میباشد

فکر نمیکنم بشه بیشتر از این کسیو با برنداشتن گوشی خوشحال کرد.

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

بعدِ چهل سال برگشته ایران داره تعریف میکنه که اونوریا "ه" وسط رو نمیتونن خوب تلفظ کنن،مهران، یه چیزی میشه تو مایه های میران،که خوب معنی چندان جالبی نمیده،واسه همین صداش میکنن ران،هرجاشو دلشون بخواد صدا میکنن.

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

i dont want to be so,i really dont want:(

در حد یه قرتی بازی، یه عکس اضافه کردم به فرمه دیدم اینجوری خوب نیس دستکاریش کردم با یه اسم دیگه جای اون گذاشتم،بعد یه غلطی کردم اون اولیه رو پاک کردم ارور، کد ریسورسشم پاک کردم ...گورباباش این دم آخری رف هوا!
ساعت 5 بعد از ظهر یه 12 فروردین کوفتی،
تازه داد زدم،همه رو پرت کردم بیرون، بی هوا یه تیکه تپل پرت کردم ،دیوونه شدم،مامانو بوسیدم،بوسیدم،بوسیدم،
پیشونیمو رو پنجره خنک گذاشتم و اگه چن ثانیه نگهش دارم اشکام میریزه،
میرم بخوابم.