۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

با عرض سلام خدمت آای فروید،اصلا دیگه چی مهمه وقتی با سردرد تو تخت افتاده باشی بابات بیاد اینو بخونه دستو تو هوا تکون بدی اونم بگیرش بغلت کنه بندازت وسط لباساتو بگه بپوش که بریم ، تو آشپزخونه که داری دور خودت میچرخی از تو اتاق داد بزنه جای قرص، کیت کت و هر چی که دنبالشیو اعلام کنه، با اون گلوی داغون بگی صدای الان من از این خانومه بهتره، آجیه بگه خوشکله، بابات بگه خوشکلترشم هستی. اصلا یکی که وقتی مامان داره پسرخاله رو نگا میکنه و میگه مگه این کلاش قرمز نبود؟ یادش بیاد که سر اون مغز کاهوها باش رقابت میکردی، احساس هم ارثیه؟ یه مقدار رو حرف متریالیستا دقیقتر میشیم.
این پسردایی جا مونده ما دو تا دندون جلو داشته و نداشته ، سی دی اخراجیها به دست فرود اومده و ضمن معرفی آر.پی.جی و تانک و هزارتا دمو دستگاه فرهنگیو صلح آمیز دیگه بطور عملی، میخواد که اینو براش بذارم،به باباش میگم من بیشتر این سروصدا میکردم که درو ا کردی از یقه گرفتی پرتم کردی بیرون؟ بیاد اون موقه ها لبخند میزنه میگه تو روزی 30 تا چک نمیخوردی اونم بخاطر درس!غذا تو گلوم گیر میکنه با انگشت مامانو نشون میدم، مامان میگه من؟!!...
حالا بچه اومده نشسته داره داش مجیدو مرتضی و نمیدونم چیو بم معرفی میکنه و من بش میگم اگه به دندوناش زبون بزنه تا آخر عمرش دندوناش زشت میشن، میگه میخواد آدامسشو قورت بده ، میگم میل خودشه ولی راستی میدونه که این آدامسه میره تو شکمش یه سرش به شکمش میچسبه یه سرش به غذاها بعد هی راه میره اینا میخورن اینور تونور و خلاصه حالش بد میشه میره مثه اوندفعه بیمارستان تازه معلوم نیس حالش خوب شه یا نه ، میره سمت سطل آشغال میگم میچسبه اینجوری بنداز تو این دستماله مبهوت میندازه و تا برمیگرده سمت سطل،
آدامسمو قورت میدم.


پینوشت: در بهترین وضعیت سرماخوردن یعنی فراغت از ماچو بوسه های چندش فراوان نوروزی، مخصوصا که دایره محرما اینجا یکم زیادتره اونورتره

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

سال نو مبارک

دلی بود که جوانه زد.. .

تمام



رنگ ها شدند جملگی دست به دست

گذر روزها معما بشکست


خارج از گود نبود جز نیرنگ

همه دردی ماند که بر چهره نشست








۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

از كار اومده كفش ايمنياشو ميذاره تو انبار دست و صودتشو ميشوره و ميره تو اتاق خوابشونو درو ميبنده .
اون پتو نيليه با فيلاي نصفه نيمه صورتي رو نكشيده رو خودش ملافه رو تا بالاي سرش كشيده اينا مال پشت در بستس.
درو باز ميكنم: بذارم بخوابي يا بذارم نخوابي؟
يه چيزي ميگه نميشنوم.
بذارم نخوابي؟!
نه!
آها پس...
يهو ميگه پخخخخخخ !! و جيغ ميكشمو ميخندمو ميرم.
مامان داره اتاق پذيرايي رو تميز ميكنه آجيه كمكش ميكنه تابلوها رو ميارن پايين و مامان حرفايي بش ميزنه كه اگه بخوام باور كنم تمام زندگيم آشو لاش ميشه تمركزمو يكم تمركزمو بطور كامل از دست ميدم دلي نميمونه كه دلآرايي بمونه...
نميخوام بيشتر بشنوم اما اشكامم بند نمياد ميرم صورتمو بشورم حولمم قاطي چيزاي ديگه جا گذاشتم
اطرافمو نگا ميكنم هنوز ربدوشامبر صورتي مامان هست همونكه وقتي حوله هم داشتم بود.

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

اصلا عینک آفتابی گنده رو باید روی چشم گذاشت تا بشود قدمهای با چشم بسته در یک پیاده رو این سر شهر به اونورش وصل کن را شمرد، هی هی رکورد زد.

P:

جناب آقای خدا، یه گهی خوردم حالا ، همین حالا!ندیدیم که؟
راستی تو خدایی GPS هم که داری، هر وقت حوصلت سر رفت یه نگا بنداز قسمت «اختیار» ببین دلآرا با کد ...1314/13131313 (البته کُدش عدد گنگه که ما آدما هنو تا آخرش نرفتیم) میخواد کجا بره، بعد بیا سراغ جی پی اسه، بعد ملتو ول کن کر کر خنده راه بنداز، اینم باج،
حالا دیدی؟

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

I can fire the world right now




چرا یک جعبه مدادرنگی میخریم؟

برای این منظور باید دو سال پیش باشد، 20 واحد تمام اختصاصی داشته باشی و درست در قسمت میانی ماجرای امتحانات پایان ترم باشد، هوا برفی و عاشقانه باشد، انقدر برفی مثل صفحه اول دفتر نقاشی و انقدر عاشقانه که هرچه پول ته جیبت مانده بدهی تا خط خطی کنی این همه سفیدی پر عشوه ی وسط امتحانات را.
حالا که نمیتوانی احساس را دور کنی کشان کشان وسط میدان بیاوریش و زردو قرمزو سبز،بین خطوط ولش کنی، و آن را که نفهمیدی به دام نارنجی بیندازی، خشک کنی در دستان پاییز و آن بی شرف را که هرچه میفهمی جای دیگری خود را عوض میکند بنفش میکنی و نگاهی پیروزمندانه و چپ چپ که:how you doing?
نمی­آیند و میکشی، کم که آوردی جعبه را باز میکنی و شیرجه­شان میدهی وسط کتاب، بهم میخورندو صدای شیرین اعتراضشان که آمد دو نقطه دی میشوی، تو را دنبال خودشان میکشند تا آخرین روزهای برفی.آب میشوندو خنک میشوی.



چگونه میفهمیم یک جعبه مدادرنگی «غیب» شده؟

برای نیل به این یکی منظور باید الآن باشد،سه پروژه که وزن قابل قبولی از امتحانات پایان ترم دارند هم از شنبه تا سه شنبه باید ارائه شود،اعتماد به نفست خارش داشته باشد و نه تنها بویی مبنی بر اینکه کجای سال هستیم به بینی­ت نرسد که آسمان شب کویر را هم از دست داده باشی،در کمد را باز کنی نباشد، کتابها را روی میز بگذاری،نباشد که توجزوه­های دیگر را هم بیرون نریزی نباشد که تو طبقه­های دیگر را خالی نکنی نباشد که اسمشان را فریاد نزنی نباشد که کشوها را دامبو دومب بهم نکوبی نباشد که سر دیگری داد نکشی، نباشد که دوباره آن آلبوم را نبینی که محل سگش نگذاری .
نباشد که دردت را لایش بپیچی.


پی نوشت: موهامو!


۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

بالاخره امروز برای اولین بار بردمش بیرون ، اولین بار برای من.
دیر رسیدم، چشمها رد کارپت انداختن و پرند رو دیدم که پا نشد سوت بزنه!تا اون موقه اگه فکر کرده بودم به رنگ کرم کاراملی و سنش بود.
بعد کلاس طبق قرار با مانیا رفتیم برای مجلس لباس پیدا کنیم، از یه سِت خوشش اومده بود تاپش اندازش نمیشد رفتم تو اتاق پرو کمکش کنم،عینکشو برداشتم، یادمون افتاده بود به "مادر شوهر هیولا" و هرهر خنده را افتاده بود،عینکشو گذاش رو چشش گف حالا چجوری درش بیارم؟عینکشو دراوردم که اینجوری! و برگشتم پشت سرمو نگا کردم.
- جایی میخوای آویزونش کنی؟
اومدیم بیرون آقاهه کلی عصبانی شده بود میخواس هیکل مانیا رو نقد کنه که از قیافم فهمید باید خفه شه و مانیا گف بم افتخار میکنه.
ینی اون دستایی که اینو دوختن مال یه خیاط تپل قد کوتاه سرخ انگلیسی احیانا پیرمرد بودن؟ میتونه زنده باشه؟این رنگو مامان انتخاب کرده یا دایی یا اون موقع­ها مُد شده بوده؟ ملایمو گرمه!
تو پاساژ عقبتر از مانیا و فاطمه بودم، داشتم حساب میکردم: مامان درست همسن الآن من بوده!ینی زمستونم اینو سفارش داده بود؟
- مانیا خیلی فیته!بت میاد!
اُه!ینی مامان هم­هیکل من بوده!؟
فروشندهه منگه و داره دری وری میگه، هی سرش میفته رو میز، زیاد بحث نمیکنیم،میخریمو میریم.
دکمه دومی از بالا میکنه. میخندن چون تا میکنه اسمشو میذارم دلبری، ینی مامان تا کجا دکمه­هاشو میبست؟
باد سردو تندی میاد و از یقه باز رد میشه و میلرزم کز کرده گوشه تاکسی:
وقتی تن مامان توی این پالتو بود داشت به چی فکر میکرد؟

۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

انقد میگذره تا سیاسفید شه

الآن تو عکسا داریم میخندیم،جیغ میکشیم،آواز میخونیم،پرند گریه میکنه و اُرکیده داد میزنه:فیلمهههههههههههههه!
پرند باورش نمیشه
برا من سخت نیس: یواش یواش ثابت میشیم،سیاه میشیم،سفید میشیم.