۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

I can fire the world right now




چرا یک جعبه مدادرنگی میخریم؟

برای این منظور باید دو سال پیش باشد، 20 واحد تمام اختصاصی داشته باشی و درست در قسمت میانی ماجرای امتحانات پایان ترم باشد، هوا برفی و عاشقانه باشد، انقدر برفی مثل صفحه اول دفتر نقاشی و انقدر عاشقانه که هرچه پول ته جیبت مانده بدهی تا خط خطی کنی این همه سفیدی پر عشوه ی وسط امتحانات را.
حالا که نمیتوانی احساس را دور کنی کشان کشان وسط میدان بیاوریش و زردو قرمزو سبز،بین خطوط ولش کنی، و آن را که نفهمیدی به دام نارنجی بیندازی، خشک کنی در دستان پاییز و آن بی شرف را که هرچه میفهمی جای دیگری خود را عوض میکند بنفش میکنی و نگاهی پیروزمندانه و چپ چپ که:how you doing?
نمی­آیند و میکشی، کم که آوردی جعبه را باز میکنی و شیرجه­شان میدهی وسط کتاب، بهم میخورندو صدای شیرین اعتراضشان که آمد دو نقطه دی میشوی، تو را دنبال خودشان میکشند تا آخرین روزهای برفی.آب میشوندو خنک میشوی.



چگونه میفهمیم یک جعبه مدادرنگی «غیب» شده؟

برای نیل به این یکی منظور باید الآن باشد،سه پروژه که وزن قابل قبولی از امتحانات پایان ترم دارند هم از شنبه تا سه شنبه باید ارائه شود،اعتماد به نفست خارش داشته باشد و نه تنها بویی مبنی بر اینکه کجای سال هستیم به بینی­ت نرسد که آسمان شب کویر را هم از دست داده باشی،در کمد را باز کنی نباشد، کتابها را روی میز بگذاری،نباشد که توجزوه­های دیگر را هم بیرون نریزی نباشد که تو طبقه­های دیگر را خالی نکنی نباشد که اسمشان را فریاد نزنی نباشد که کشوها را دامبو دومب بهم نکوبی نباشد که سر دیگری داد نکشی، نباشد که دوباره آن آلبوم را نبینی که محل سگش نگذاری .
نباشد که دردت را لایش بپیچی.


پی نوشت: موهامو!


هیچ نظری موجود نیست: