۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

Tehran

بیرون داره همیییینجوری بارون میاد، همش صدای شلپ شلپ آبه! گرچه دلم برا این صدا تنگ شده بود بسکه بارونای غرب آلمان نایسه اما این صدای سوتی که میاد و نمیاد از کوچه پشتی هی این حسو میده که الان تو رختکن استخرم.
عصبانی بودم، داشتم خیلی راحت میگفتم بیا از هم جدا شیم. یا پیشنهادای این ریختی که برای بهوش اووردنش کپی پیست میکردم تا تکرار شه، هنوز کنترل سی رو بزنم گمونم بیاد: بیا یه مدت بهم بزنیم‬
‫به این صورت  که با کسی هم دوست نمیشیم‬
اما بخش غالب فکرم در اون لحظه این بود که اگه فامیلم "جان" بود کلن میشدم "دلیجان"

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

دوباره مینویسم. خوشحالم. شروع حتی اگر دوباره باشد تحرک است. زندگیست.