۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

با جاده ی بی انتها هنوز میجنگم

1- فردا کلاس آلمانیم شروع میشه. خودِ کلاسه که شروع شده من از فردا اجازه دار برم. قبلش اجازه نداشتم چون تشخیص داده بودن سطحم بالاتره کلاسه! منم نیشستم دارم درسایی که نذاشتن برم سر کلاسو میخونم. سخت نیستن اما من جایی یادشون نگرفته بودم. خب معلومه که تو تست تشخیصشون میدادم و بعد 3 سال زندگی اینجا میدونستم وقتی بام حرف میزنن چی میگن اما هیچیو اصولی بلد نیستم. خوشحالم. یادگرفتن زبان خوشحالم میکنه :)
2- بالاخره بعد دو ماه هم شروع کردم یواش یواش کار کردنو فهمیدن اینه که کار چیه. مسخره س میگن روندش همینه اما واقعیت اینه که این دو ماه کاری نمیکردم بفهمم این پروژه چی میگه که مشغول طی طریق بوده باشم وقتم صرف مدیتیشن بود. ترسیده بودم. دارم رو پای خودم وایمسم. دلم میخواد ازاین قانون که زیر پر و بال دخترا رو میگیره تشکر کنم. یه زمانی مخالفش بودم. اما حالا میبینم این هزینه برای اینه که بفهمم کم ندارم و شروع کنم رو پای خودم وایسم خیلی کمتره از هزینه ایه که همه جای زندگیم بخاطر دختر بودنم ازم گرفته شده بود. خوشحالم از پس جفتشون بر میام هم این پروژه هم آلمانی. اما هنوز تصمیمی ندارم که این دکترا رو بمونم و تموم کنم.
3- امیدوارم بلیطا به موقع برسه تا خودشونو روز تولدش ببینه :) بازی والنسیا-رئال از تلوزیون ایران پخش میشه؟ دوست دارم به بابا بگم ما دو تا هم  اونجاییم. بعد بگم شرمنده نمیتونستم تو یه هفته راضیش کنم بعد 20 سال طرفدار بارسا بشه :)

بمرانی داره میخونه من هنوز همونم، هنوز تو جاده م، هنوز مهمونم. باش موافقم. عنوان هم بقیه ی همینه که میخونه.