۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

با ب ااا...








(حال شما آای فروید؟)

۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

چیزه!برنامه­ها خیلی ردیف داره جلو میره ینی اولش صبح بلن شدم دیدم کاغذ برنامه­هام نیس زدم رفتم زیر پل گیشا دیدم ساغر نیومده ملوم شد که شرکته و اسمس دیشبم ملوم نی کجا پخ شده. از یه دختره پرسیدم دانشکده علوم اجتماعی اینجاس؟گف نمیدونم من دانشگاه مدرس میخونم.من مدیریت میخونم.الو؟آقای فلانی سایتین؟سایت خودمون؟وای آقای فلانی اومدم پیشتون.سه قدم رفتم جلوتر دانشکده علوم­اجتماعیو دیدم.بعد خو چه فرقی میکرد شما اگه دانشگاه سولوقونم بودی همینو میگفتی!نشستم اونجا آی نوشتم از روش تحقیق در علوم اجتماعی!از دانشکدشم خوشم اومد فقط توش گم شدم(P:) دختراشم دوس داشتم ولی هیچکدومشون از کلمات چپ یا راست استفاده نمیکرد!
سرتونو درد نیارم کلی الاف «مانیفست چو» شدیم بعد کلیم کامپایلر الاف ما شد بعد اصلنم کیارستمیو با عینکش ندیدیم ایضا عزت الله پیرو، رو پله های بین ملت چیزبرگر نشدیم اون دو تا پسره هم زبونم لال گی نبودن!!
آیییییی کامپایلر!خدایا منو ببخش فردا عین بختک میفتم روش!
ویژگی­های یه دختر دارای دوس پسری_ که کسی کشفش نمیکنه_ چیه؟
البته خودمو لوس نکنم از تعجب بقیه بدم نمیاد خوشحالم که تیپو قیافه عوض کردنمو شادیای بی­بهانمو آی کیو زدنایی که باعث میشه با هر وسیله مخابراتی حالیم کنن جای خالیم تو اکیپای مختلف احساس شده همه و همه مال خود خودمه انقد که کسی باورش نمیشه یه آدم این همه انرژیو برا خودش بذاره.
12:22نصفه شب،شب خوش دلی:*

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

Persuasive Persimmon

از خدا پنهون نیس از شمام پنهون نباشه ما خرمالو رو تو 22 سالگی کشف کردیم.P:




والا خوردیم گفتیم:ویییی!ای چی بود؟ گفتن خرمالوگفتیم عکسشم اینجا برای همکیشان بذاریم

رفتیم دادیم ملازمان سرچ کردند در اولین اقدام اینو اوورد:


حالا یا خرمالو یه چیز دیگس یا گوگل هنوز داره به روم میاره

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

Deli o dis!


هرچن دوبله فارسیش خیلی قشنگ بود ولی میدونید که..

زبان ژاپنیم اونقدا صدا چکش نمیده...

دست کارگردانه طلا با این حسای خوبی که چپو راس میفرسه سراغت.

کلا ینی ببینید!

اونجاکه جودی با لباسی که شیک بود ولی طبیعت از خیلی قبلتر اینا دریده بودش پاپتی توی دره وسط طوفان میلنگه و زمزمه میکنه(داد نمیزنه): پندلتون-سان(نه جرویس) و از بالا نشونش میده دنیا هم نوانخانه میبینی...

این صحنشم خیلی چیزا رو بعد یه آخر هفته...هیچی...

اینم اشکم منو در اوورد...

همین.

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

تنیس روی میزP:

آخ خدا! أ کجا بگم؟الآن چن ماهی هست که گوشه کنار جزوه های خالیمو سالنامه 1383 که تکو توک سیاه شده رو نوک مدادی ماساژ نداده،
میز سفیده و کثیفش نمیکنم اگه با مدادم یه حالی بش بدم،هرچقد بحث استاد با این بیشتر طول میکشه مداده بیشتر وسوسه میشه
شروع میکنه از این Eهای همه جهتی سنجش بینایی میکشه
بعد کوچیکتر زیرش
بازم کوچیکتر
اینا هی بحثشون بیشتر میشه
و Eها انقدر کوچکتر
که تو ردیف آخر فقط سه تا نقطه زیر هر ستون میمونه
استاد میخواد بحث تموم نشده رو یجورایی بپیچونه
زیرش مینویسم: .We all can't see more
دلم یهو پرمیزنه برا اون هزار صفحه های بعد از 11 سالگی، و تا رغبتی بوده اومدم سراغ این دکمه هاو فشارشون دادم،شاید که کسی هم حرفای دلی رو گوش میکنه و« شایدی» که نتیجه هر دو طرف احتمالش یه لبخنده .
خوابم میاد و این چشا دیگه دارن با کله هه پینگ پنگ بازی میکنن اما به تمام کاغذ مدادام مدیون میمونم اگه نگم اونا یه چیز دیگه بودن که صدایی میدادن که حس نوستالژی آن لاین(!) به آدم میده و در لحظه ارضا میشه، که پیچو قوسی میدادن که جز مال تو نیس،که پرنگ میشدن انقد که پاره میکردن یا کمرنگ میشدن انقد که پاک میشدن،که جمع میشدنو تو هم میرفتن، بعد وا میشدنو این دٌ خ تره این جا نشسته...
بینگ...
بینگ...
اینا هستن یه چیزی به پاشون میبندن ول میشن پایین،اون آخر(از نظر عمقی) ماجرا که دیگه فنره پتانسیلی براش نمونده خودتیو خودت میاد سراغت باید ثبتش کنی تا اون لحظه رو زندگی کرده باشی بعد این ینی مزه مزش کرده باشی اون بقیه لحظات که داره بعدِ یه تقه میکشتت سر جات مال اونه،بعضی لحظه­ها مال یه لحظن.
این دکمه­ها منو درست نمیبره بالا، خب سرم گیج میره وقتی هی دارم لق میزنم!
بینگ...
بینگ...
الان منی که انقد داره خوابم میادو چشامو بذارم رو هم این مهاجمان من­ساز رَمی به رام نرفته رم میکننو احتمالا به حیات همیشه وحش میرنو چکار کنم؟ بهر خودمو چکار کنم؟
بابا همین اسیو اومدی برداری عوض اینکه بخوابی بگی خوابم میاد، بعد دیدی رنگ زرافه­ها که اتفاقا دمپاییم هستن به رنگ قرمز تخت خواب اسی میاد بعد یادت اومد آقاهه گفته :نه خانوم آجری!و یکی از خاطرات نسبتا جدید تنهایی ولگردیت تو زیرزمین پاساژا یادت اومد.
با اون چشات که مثه مال برادر کوچیکه یوگی شده لبخند زدی؟

واینکه تو تاکسی* فک میکردی اگه منطقی باشیم و نظریه احتمالو قبول کنیم هیچ آدمی اشتباه نمیکنه بلکه پاشو توی درصد خاصی گذاشته و داره فشار میده و خب بقیه واسه اون مسئله توی درصد محتملتر وایساده باشن،این چیزیو نقض میکنه؟وقتی که همش میتونه اتفاق بیفته؟وقتی آمارو ارقام میگن فلان مدل سرطان واسه این مدل آدما یکی دو درصده و خب مامانای جفت دوستات با شرایط این مدل آدما همین بیماری کمیابو بگیرن؟اصلا وقتی میتونه اتفاق بیفته چرا یکی کمتر یکی بیشتر؟کی بود گفت بیاید منطقی باشیم؟ نمیخوام!!
بینگ...
او او او بونگ...
و اینکه بعد ازاینکه حرفای این "الهام"تو دانشگا امام صادق رو درمورد سخنرانی احمدی­نژاد تو اون سالن کوفتی تربیت بدنی خوندی سرتو تکیه دادی به دسته مبلو پرسیدی تا کی؟!و یادت میاد تو اون «جلسه رها شده» جز برای رهایی از رهایی(تعریف شده و منصوب شده)کسی گلو پاره نکرد و در آن کاملا رها شده آن جمعیت از قبل در سالن در مجموع عمه من بود؟و قبل از ورود به سالن آن بانوان محترمی که کش سر مرا گشتند نیز بخشی ازین رهایی بودند؟بخدا پرتش نمیکردم سمتتان جناب خیالتان راحت نبود؟به اندازه ی کافی جان بر کف میان راه هی کرده بودید.
زندان چیست؟چه حرف­ها!
"الهام"جان!چی رها شده بود؟بند تنبانتان؟
بنگ!
سرم خلاص شد.
---------------------------------------------------
*الآن یادم اومد که تمام مسیر امروزو با اتوبوس اومدم!نی دو نَو

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

راشل لیند درون

دختره هر چند سال هم که از من کوچیکتر باشه دیگه بزرگ شده
توی سالن مطالعه میشینه و بهمه چش غره میره:جامدادی ای که زمین میفته یا گوشی­ای که صاحابش نیستو داره زنگ میخوره،بچه­ها اگه حرف بزنن کتاباشو با سروصدا جمع میکنه چنتا حرف معنی دار میزنه و با غیظی که خیلی به چهرش میشینه میره انجمن علمی پیش شوهرش.
با همشون دوسته، همه اونایی که بشون نگا میکنه واسمو فامیلشونو میدونه و همه طرفشون حرف میزنه، روابط عمومی بالایی داره تا سقف فرنداش پر شده،اینو با 360ش ثابت میکنه ، سعی میکنه توی هر جمعی باشه خصوصا اگه احساس کنه اون جمع خیلی صمیمیه،
انقد بزرگ شده که با آرامش بیادو بمن تذکر بده.
آجیه میگه این کیه منو اد کرده؟گفته دوسته توه،عکسش منظرس و آی دیش اسمیه که لااقل 20تا ازش میشناسم طول میکشه تا میفهمم اینه میگم یکی دوبار سلام علیک داشتیم ادش کن بچس.

توی سالن مطالعم،هنوز داغون حرفای 5شنبه عصرم،ازون روز 2 شبه که درستو حسابی نخوابیدم،
یاد حرفای کوفتیم میفتم و بلافاصله معصومانه ترین هق هق های طلبکار از دنیای گه!حرفای قشنگ منطقی­ای زدم میدونی منی که مرگ تدریجی مامانمو توی کمتر از 6ماه و با زجرآورترین شکل نکشیدم کاملا حرفه­ای دلشو گرفتمو تیکه­تیکه کردم.ازم خواس که خفه شم و به مامان لپ­قرمزو دخترش نگم دلم روشنه.اصلا من پرادعای شوت گه میخورم لال نشم.بیماری مامانش همون بیماری مامان اون بود،من…بغضالود زنگ میزنم یاسی، فحش میدم میگه اگه اون بود ساکت میشد و اوضا بدتر میشد میگه حرفای من تکونش داده باعث میشه اون فکر کنه، ساکت میشه، بعد میگه نمیدونه.
سرم شرو میکنه بدرد گرفتن، روی میزمطالعه­ای که اون گوشه با قوسی که به خودش داده دو ردیف میزهای کنار دیوارو بهم وصل میکنه دراز میکشم و سردم که شد کاپشنمو میکشم روم،متوجه میشم یکی نگام میکنه چشامو وا میکنم یکی ازین دخترای بسیجی با سابقه روشنگریه،ازینا که به همه میگه ایشونو شما و نمیفمی داره درباره داداش، خواهر ، پدر یا پیامبرش صحبت میکنه.سلام میکنه و میاد پشت اولین میز سمت راست میشینه تا آروم غذاشو بخوره.میگه تو بخواب و ازونجایی که دختریم بحثمون به انواع خوابیدن کشیده میشه و دم دستترین افرادو نقد میکنیم دارم مخمو میکشم میخوام ولش کنم سرمو میذارم رو دسته ی بین میزها،میگه دیشب خوب نخوابیدی؟میگم چن شبه!
-چرا؟
-فکرمیکنم تا بجایی نرسه خوابم نمیبره
-به چی؟
-مرگ
دختره با دفتردستکاشو یه شال رنگی رنگی میاد تو با دو نفر سلام علیک میکنه تا برسه بما ازشالش خوشم نمیاد لوله شده و رنگای شادش تقریبا بی ربط بهم بافته شدن همینجوری که سعی میکنم لوله­هاشو وا کنم میگم قشنگه تا… نمیدونم تا شاید این لحظاتو از چندش درارم.
پشت اولین میز سمت چپ میشینه و شرو میکنه تندوتند رونویسی از یه جزوه .
برمیگردم سمت اون یکی،بدم نمیاد حالا که دارم همه چیو تحلیل میکنم نظر اینم بدونم،راستش ذکر خیرشو زیاد شنیده بودم ،موضع هم گرفته بودم حالا که بی­دفاع بودم ،حالا که از اول میخواستم شرو کنم ساختن، آمادگی هرگونه دیتا و تحلیل معتقداشو داشتم.
گفتم من یه خوابی دیدم وقتی 17سالم بود که هیچی نمیتونه اون چیزی که ازش گرفتمو عوض کنه .گفتم میگن مرگ آرامشه ولی صدسال سیا حرف کسیو باور نمیکردم و اگه نزدیکیم میمرد تقریبا منم نمیموندم .اما بعد اون خواب میگم مرگ یه چیز غیرقابل بیانه،من چیزیو حس میکردم که کلمه ای براش نبود گفت از خوابم نگم خوب نیست دست خودم نبود این مدل دستور دادنو دودوتاچارتا بازی با چیزی که انیشتن بش میگه راز یا معجزه حرصمو در میاره کلیتشو در حد دو جمله گفتم و احترامشو نگه داشتم.موضو چیزی نبود که بخوام کسی بدونه ازش خواستم بکسی درباره بحثمون چیزی نگه و درحالیه خم شده بودم سمتش و صدای سرماخوردمو آهسته میکردم گفتم اصلا چرا نگفتنش بهتره؟چرا ممکنه با حرفی اتفاقی برا کسی بیفته؟درحالیکه به ژاندارک فکر میکردم گفتم بعضیها اتقاد دارن من چش میزنم!چرا اگه من درباره خوشکلی کلاه کسی حرف بزنم و اتفاقی برا اون بیفته و تو اتوبوس زیر دستو پا ملت بمونه بی توجهی اون با مقصر بودن من حل بشه؟اومد دهنشو وا کنه که دختره خودکارشو کوبوند رو میزو درحالیکه نفسشو بزرگوارانه میداد بیرون با همون حالتی که بش میاد گف:دلارا!واااای خدای من از تو بعید بود.سرشو انداخت پایین و با آرامش بیشتری گف که از من انتظار نداشته
!
آدمایی که میتونن ادعا کنن منو تا حدودی میشناسن دو سه نفر بیشتر نیستن اونم تا تاریخ انقضای حدودا 3 ماه پیش که اولین ادعاشون اینه که این بابا هیچیش بعید نیس صداتونم دربیاد گوشتونو میگیرن و قبل ازینکه کنده شه خودتون میفمین که از همون تاریخ تقریبا با همشون یجورایی قطع رابطه کردم. ولی خب این دختره یکبار با تمسخر من شنیده که هرطور راحتی نه دوست­پسر ندارم!توی کیش درحالیکه ملوم نبود کجاس خواهرشو بردم خرید.یه کتاب نمایشنامه افرا ویه سیدی پینک­فلوید ازش دارم که هنو بش ندادم وفکر کنم غیر ازاینکه اسمم واحتمالا فامیلمو میدونه یبارم غذا خوردنمو دیده دروغ گفتم یبار هم بعد ازینکه فهمید من یه خواهر دیگه هم دارم و ما 3تاییم به شدت سوپرایز شد و کارم داشت به آبقندو اینا میکشید!اگه میدونستم اینطوری پس میفته نمیگفتم خب!ُ
خدایا اون خوابا و تحلیلای نوجوانی.شسته شدن بخشیش.جایگزینی یه بخش دیگش،افسردگیم،ساعتها گریه های نامعلوم گوشه و کنار،اون مرگ ناگهانی،اون خبر ناگهانی بعدی،و خبر بعدیش و سفرای سخت سرطانی که با تموم شدن یکی اون یکی شرو میشد،کتابا،گریه­ها،آنتراکت،پارک لاله،چیتگر،ارم نرفته،آبروی برای دیگران که دیگه خیالشون راحت شده رفته و من مانده،با خنده هایی که از حقیقت به ماسک تبدیل شد و نابازیگریم روز بروز توی سرم زده شد.
نباید بش میگفتم،آخه یه عمر زندگیو چجوری میشه با گفتن" تو مگه ازمن چی میدونی" هم اوورد؟اون حالیش میشه که به لبخند نگات نکنه ونگه اگه میخوای بدونی برو دنبال ریشش،بعد از حرفش خوشش بیاد و سرشو تکون نده و بگه ریشش . تو نگاش کنی و اون معنی نگاتو تو فکر کردن به جناب"ریشه" ترجمه کنه و راضی به رونویسیش ادامه بده و تو برگردی و ببینی اون یکی ناراحت شده که درموردش اینطوری قضاوت شده و تو نتونی بحثتو ادامه بدی یا جمع کنی .برگردی حرفی که همون اول باید میزدیو بزنی:رونویسی میکنی؟
-آره
-جزء درس خوندنت حساب میشه؟
-آره همزمانم میخونم دیگه.
-پس بی زحمت اگه کسی مزاحم درس خوندنت میشه همون تذکرتو بده
یه گوشی زنگ میخوره،نگاش میکنه ،میگه کارشون خیلی زشته،بساطشو میگیره تو بغلش و میزنه از در سالن بیرون اینبار با لبخندی که بنظر من هیچ ازش بعید نیست.

دیگه بزرگ شده،
هر وخ آلیسا بازی میکنم با حسرت نگام میکنه.




۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

من ندیدمش
که صنوبریه ..
سمت چپه یا نه...
از هرجا پیداش میشد
بخشیدم
فکر میکردم عادلانس
مطمئن بودم...
حالا که کوچیک شده
تنها
دیگه نمیدونم چکا کنم

باقی رو گریستم
چه محتاج...
تهی.


۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه




از آن روز که نی لبکم را شکسته ای


گنبدهایی که دستانم


بر حفره های پرآوای نی لبک می جست


آشیان مرغ خیالم گشته است*





*کیکاووس یاکیده

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

DANCETHERAPY,stay young baby

میدونی گوشیمو بردم انداختم تو سایلنتو زیر چراغ روشن خوابم برد دیگه فک کنم طرفای ساعت 12 بود البته قبلترش علائم زندگی مجددو داشتم جرقه میزدم، درسته که ادامه سردرد دیروزو داشتم ولی امروزاول کلداستاپ انداختم بالا، یه روسری پشمی که ازاین ریشه های آویزون داره به پیشونیم بستم مثه کردها شدم حتی از قیافم خوشم اومد رژ قرمز زدم نیمرو با فلفل سیاه درست کردم با بروتشن خوردم بعد پست دیشب که تو ورد مونده بود در کردم بعدشم کلی تا سایت پیدا کردم درباره video traceو ازین کارای...همممم:)
مامان کلی زنگ زد با زنگ تلفن هال از خواب بیدار شدم حرصم گرف هر وقت میخواد زنگ میزنه چون شخصیتم صورت خوشی نداشت برنداشتم رفتم صورتمو آب زدم خوش شه:P
همشهری زمانی جوانمان داشت قهوه ترکو بصورت حرفه ای یاد میداد که زحماتشونو بی جواب نذاشتیم.
در اثر تعویض کانال فهمیدم بیرون برف میاد که پرده رو کنار زدم و دیدم دیر رسیدم و صحنه رو از دست دادم!
غیر از اسمسای کاری(اهم!!) چنتا اسمس تحویل گیرانه داشتم:
یاسی به همین سادگی زده:
kheili du3t daram delara:*
دختر مامان دامن بلنده:
هی عشقولانه من،گونتو بیار یه بوس کوچولو کنم خوب شی بیای آلیسا بازی:دی
و
و
و
مامان بانو:Zangbezancheragavabnemidy(قربونش برم که ی آخرy رومینویسه)
دیدم نگرانم شده تا یاور مخابراتو استاد نکرده زنگ زدم که بیجواب موند.
-به همون دلیلی که شما جواب نمیدی!
-manchoncardarambamaram
فونتمو انگلیسی کردم واسه رسوندن منظور:
-khosh be halet manam car mikham,hahaha!
ای ول گرف:
-Azdasfarmonetmotmaenshammyfrestam
اون کلمه آخرشو نگا شبیه چیه؟myfirstam!!
-برف؟!!
برف!!!
-khoshbehaletan



(اتاق نسبتا تمیز،فقط کیف شیری با جوراب سورمه ای های تامی بغل هم رو زمین و پتو قرمزه هم از رو تخت ولو رو زمین افتاده و روسری کردی رو بالش،صدای آلبوم اسپنیش بوضوح از همه جای اتاق به گوش میرسد)
دخترشلوارجین و بلوزآستین بلند سورمه ای پوشیده درحالیکه موهای پرکلاغی فر برروی شانه هایش ریخته و آنهارا از بالا با گیره ای بزرگ محکم کرده رو بروی میزتوالت رژ236VOV اش را میزند بسبکی که نمیداند چرا موقه پیاده کردنش دوستان باو میخندند(ما از دل بازیگر خبر داریم)
(صدای دلنشین بستن در رژ)
گل! گل!
پسه دو..
میکوبدو میرقصد...













سرم درد میکنه!
گهگاهی سرمو میکنم تو تنهاییو داد میزنم به یکی فحش میدم التماس میکنم دست از سرم بر دارن اسمس میزنم میگم سرم درد میکنه میگه دستم درد نکنه کتابه رو برا آخر هفته میخواد گلوم که درد میکرد آبنمک قرقره نکردم از گوشه چشمم میاد قبض گوشیا دستم بعد کلی پیاده روی تو سرما عاطل و باطل برگشتم پرپوزال گروهو که با موبایلشون مشغولنو ترجمه کردم دادم برا پرینت خستم میفمی خستم سخته دیگه انتظار ندارم- که میخواستم راحت باشم- ولی انتظارایی که میره رو چکا کنم انگشتام میره لای موهام میکششون عقب
شیرپاکن میخوام تا ماسک امروزمو پاک کنم انگشتام نمیذاره میخواد موامو انقد بکشه تا با سرم درآد...
فکر کنم خیلی خوب نیستم...

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

الای اپی لیدی به دست نصف سیبیل پاپتی من!
کلمه اولشو که برداری بازم بقیشو جا گذاشتی اهواز...



حسهامو میخوام تک تکشونو
بابا دستمو بگیر ببرم پارک(نه صرفا"جزیره" که دیگه نیس ) بعد کابینای رنگو رورفته بی دروپیکرآروم آروم از جلومون رد میشن ما بریم تو قرمزه
بعد که رسیدیم اونجا که نسیم خنک میومد نه
یکم بعدترش که مامانم نمیبینیم نه
اگه بعدترش که تو دیگه کاملا ساکتی
که حواست بمن نیس
که ما از همه رنگای دیگه بالاتریم
تونستم بعد 17 سال پاشم قدم بزنم تا اونسرش
و
زانوام نلرزه
میتونم حرف بزنم
میتونم بنویسم

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

:)

من؟!!
عربی رقصیدم؟!
اینا تو شربتشون چی ریخته بودن!

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه


پیش هم نیستیم و من با از دست دادنام تنهام.

شما هم.


تارو پودش با گذرتمام این روزا ها بجونمون بافته

میدونیم تو این چن دقه ها داریم ریش ریشش میکنیم

ولی هیچکی ناخونشو بر نمیداره


پیش هم نیستیم و من با از دست دادنام تنهام, با یه زخم.

شما هم.
  • عکس: تابستون87 که داریم میریم نمک آبرود.کپ نایکمو گذاشتم سر بابا اونم برش نداشت و دست مامان بانو پشت صندلی بابا که قویترین دست دنیاس.