۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

گوشه سالن مطالعس پشت به همه نشسته و یکی دوبار فین فینشو شنیدم نگاش میکنم از مانتو و مقنعه مشکی یه بینی قرمز معلومه، سعی میکنه کسی نفهمه
خوب میکنه نباید کسی بفهمه لازمم نیس کسی بره دلجوییش
عادت میکنه انقد که حتی میتونه بذاره بره

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

باز من یه چیز مهمیو یه جایی گذاشتم که مطمئن باشم جاش امنه و گمم نمیشه، یادم رفت.
رفتن اون تو دور تا دور نافمو نیش زدن و من این گُل رو به رییس فدراسیون فوتسالشون(اگه از فوتبالشون جداس) تقدیم میکنم.

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه



امروز که چشمامو وا کردم یه شیش صبح دیگه بود، توی لباس مردونه­ای بودم که سالهاست نشان از«من سردم است» داره، جوراب بوقیا از پام دراومده، مامان اینا دیروز رفتن، یه سایه­ی خوبی ولوی خونه­اس و هنوز یادمه که بیرون میتونست گرم هم باشه یعنی اولین درک من از پاییز، پاییز وقتی به مرحله درک میرسه مال منه و نمیتونم ولش کنم، هرجا که گرفتتم میمونم مزه مزه کردنش، ذهنم بطور خودکار راه میفته که چه درسایی با چه استادایی امروز دارن دو در میشن، ارور میده اینا رو قبلا اساین نکردی، متغیرا رو پاک میکنم و دنبال تعریف شده­هاش میگردم، رابطه من با دانشگاه فعلا پروژه است که از سه بخش روانشناسی و برنامه­نویسی و تحلیل آماری، بخش آخرش مونده، ظاهرا امروز استرس آکادمیک(!) نیازی بمن نداره، من را فعلا همین بس که توی این کمتر از دو ماه اون سه تا امتحانه رو بدم، انگشتام که به زمین میخوره احساس میکنم امروز اولین روز یه چیزیه که نمیدونم چیه.

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

آخه چرا

همچین که تصمیم میگیری از زیباترین روابط بکرِ پرآرامش ِ سوار رنگهای نارنجی و زرد و بارون و ابر و آبی بگی،
چنان میپرن بجون هم دیگه که...

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

همین قبل از انتخابات بیست سی میلیون نفر ، اصلا چهل ملیون نفر، حتی بیشتر
آمده بودند خیابانها را، معابر را میبستند، شلوغ میکردند
شعار میدادند

شعار میدادند قیامت میشود ، قیام میکنند، تقلبی که بشود
یک رنگی هم میپوشیدند
از این سر شهر تا آن سرش مخملی ِ رنگشان میشد

معلوم بود برنامه دارند
معلوم بود پیشاپیش

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

خانوم همسایمون داره قربون صدقه دختر قشنگش میره، حسودیم شد، به جفتشون.

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

بیست و هفت شهریور هشتادو هشت من

آره دیروز شرایطی پیش اومده بود که ممکن بود نذاره برم یه جوری رفتم دیگه تو چمران یه دختره وایساده بود با بساط زیراندازو اینا گفتم رفسنجانی امام جمعه نیستا! گف اِ؟ یه ماشین رد شد دوتایی گفتیم انقلاب؟؟ یکم رفت برگشت گفت اینجوری نمیتونید برید انقلاب که الان، گفتم شما کجا میرید؟ گفت هفت تیر دختره رو صدا کردم راه افتادیم، تو راه پرسید شما کدوم وری هستید؟(جفتمون سر تا پاه سیاه بودیم با عینک) گفتم آقا اوناش که نمیان بر چمران انقلاب، انقلاب کنن با اتوبوس میارنشون همون وسط ولشون میکنن گفت بذا منم شما رو میبرم تا وسطش!حالی داد بردمون دو قدمی میدون هفت تیر بمون گفت مواظب باشیم ، یه روزیم میشه که اونا میفتن دست ما(ینی بگم که حتی حرف زدن از کرایه هم ضایع بود؟) دستمو گرفت دختره از خیابون وی وار رد شدیم، 11 هفت تیر بودیم کروبیو ندیدم راه افتادیم چنتا الله اکبر گفتیم تا رسیدیم میدون گفت میتونیم با هم باشیم؟ گفتم چی صدات کنم : شقایق، دستمو بردم جلو: دلی.
موسوی زنده باد کروبی پاینده باد و که میگفتین عملا تو یه جمعیتی بودیم که انتها نداشت رو نوک پاهام وایسادم تا جایی که چشم کار میکرد سبز بود، موتوریا سپاه یه لاینو گرفته بودن یکی یکی گاز میدادن اولش ترسیدم اونجا شعار بدم دیدم ملت دارن شعارشونو میدن دستو وی کردم میگرفتم تو صورتشون نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران ، گفت فکر نمیکردم کسی جرات کنه سبز بیاره! روسریم و بردم عقب گفتم نیگا! هیچی نگفت ، گفتم این هد سبزمو زده بودم اوضا اوکی شد رو کنم بعد دست کرد پشت سرم گفت اونجا هیچی نیست افتاده اینجا ینی کر کرخنده گفتم درش بیار بده دستم میگفت گیر کرده مرگ بر دیکتاتور میگفتم مرگ بر دیکتاتور عب نداره بکش
پیچوندمش دور دستم وی کردم هوا تق تق تق موسوی تق تق تق موسوی
یه خانواده جلومون بودند که خانوماشون تا رو ابروشون پوشیده بود دستشون که میرفت بالا آستینا ی سبزشون معلوم میشد مرداشون ریش تا کجا دورشونو گرفته بودن، تا ملت یکم ساکت میشدن شروع میکردن: محمود خائن آواره کردی، خاک وطن را ویرانه کردی، کشتی جوانان وطن الله اکبر کردی هزاران در کفن الله اکبر،مرگ بر تو، مرک بر تو،مرگ بر تو، مرگ بر تو
بعد تو اون لاین دو نفر بازای هر صد نفر این ور بودن شاید بازای دویست نفر شاید...
بشون که میرسیدیم مرگ بر دیکتاتورو روسیه و نوکر روسیه
تا رسیدیم میدون ولیعصر از هر طرف میرفتی بسته بودن یه وانتی یه چیزی گذاشته بود که من ریتم تکنو ازش گرفتم نفهمیدم چی میگه قاطی ملت شعار میدادم که دیدم مردم دارن میزنن کنار همدیگرو هل میدن یکی داد میزد نرید بعد یه جمعیتی که با اینکه هدفمند جمعشون کرده بودن ولی خیلی گسسته بودن پیدا شد تو صورتم اسپری* میکردن مرگ بر منافق ، یه پسرکی پرچم سبز بزرگی گرفته بود دستش رفته بود بالای گاردای اطراف میدون یه بسیجیه گنده اومد سیر زدش بعدم پرتش کرد پایین ملت هو و سوتو : وحشی وحشی وحشی وحشی... و بسیجی واقعی همت بودو باکری!
با شقایق سر مطهری بودیم، یه تابلو اومد گفت پایین چه خبره، گفتم برو ببین! یکی داشت میدویید گفت بیاین اون میبره ونک! سوار یه اتوبوس سبز شدیم با ملت گفتیمو خوشحال فحش دادیم تا رسیدیم ونک، جالب بود که اتوبوس خانوادگی بود ملت قروقاطی نشسته بودن، سوار تاکسی که بودیم به هم شماره دادیم ، پیاده که شدم گفتم میبینمت
خلاصه که جمعیتو که دیدم فهمیدم کارشون ساختس خیالم راحتتر شده دارم به تاسوعا عاشورا فک میکنم ملت سبز و مشکی بعد یکی بگه یا حسین ملت بگن میرحسین !
* یکی از جملات فیبیو چن وقت پیش تو بلاگ یکی خوندم:Say it don't spray it

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

تا جمعه

میدون انقلاب ، میدون ولیعصر یا یه جایی اون وسطا

V



این که پنجره آشپزخونه بزرگ باشه دراز باشه از این سر تا اون سرش و منظره بیرونش یا حیاط باشه یا آدمایی که از پشت اون درختا دور میزنن میان تو کوچه و ناپدید میشن و تو زمزمه کنان زعفرون بریزی رو هویجای سرخ شده ای که چن دقه پیش آبشکر ریخته بودی روش شاید ثانیه هایی معمولیو خلاصه از آشپزی بنظر برسه ولی تعریف زندگی میتونه در همین ثانیه ها خلاصه بشه ، پنجره بی نظیره ولی خب اگه سمت نور گیر باشه و وقتی زعفرونو میریزی رو هویجا ببینی رو اون رنگ سفیدش یه سوسک وایساده نه لزوما!

اما امروز خورشید وایساده بود پشت شیشه های نورگیر و گزینه سه روانتخاب کرده بود و دینگ یه مستطیلش روشن شده بود رفتم لپه ها رو از رو کانتر برداشتم برگشتم یه کبوتر یه جایی از این دنیا نشسته بود که سایه ش توی قاب مستطیلی روشن افتاده بود و داشت منو نگا میکرد چن ثانیه کاسه بدست خیره موندم که چشاش کو؟ گردنشو کج کرد لپه رو گذاشتم گفتم یه دقه! جون دلی یه دقه ، همونجوری الان میام! همونجا بمون اومدم! دوییدم سمت اتاق جلوی در کمد چرخیدم درو تند باز کردم کوبوندم تو پام دوربینو برداشتم دوییدم تو هال کاورشو انداختم رو مبل پریدم تو آشپزخونه لیز خوردم رو سرامیکای چرب و گرفتم سمت قاب جادویی ، قاب جادویی من!

رفته بود

زبون نفهم

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

گره هایی که به دنیا می آوریم

داری میری که دلت میخواد یه کاری، یه دوستی، یه رشته ای، یه موسیقی ای ، یه راهیو به مسیرت اضافه کنی کاملا با انتخاب خودت و با تصمیم خودت هر قدمی که توش میذاری لذت بخشه تا اولین باری که بگی آره منم یه مدتی یا منم یه تجربه ای یا... متوجه میشی که به آهستگی توش دور زدیو برای خودت پیچ و خم دادیشو حالا مدتهاست که دوباره داری میری اما همیشه توانایی خلق منحنی نداری ولی منحنی هایی داری که به دست خودت و هر کدوم با لذت خودش یک انعطاف بتو میدن که میتونی از بینشون انتخاب کنی برگردی سراغشو و بپری وسطشودور تا دورشو انقد نگا کنی تا چشات که خندید یادت بیاد و برگردی سر چاله سر رات که فک میکرد راهی براش نداری تو رد میشی و حواست هست که از وسط منحنی پریدی بیرون یه گره درست شد؟ منحنیهایی که جواب پس میدنو گره میشن، گره هایی که هرچی دورتر بشی تنگتر میشن، ریزتر میشن، میچسبن بت اصلا، جزیی از تو میشن که بعد از تولدت بدست خودت ساخته شد، بعضی گره ها اینجورین زمانی لذت و الان یک راه، نباید نباید نباید با گره هایی که فقط گره سر راهی هستند اشتباه بشن نباید با چنگ و دندون بازبشن نباید بشینی که اونی که جزیی از تو ِ نباید باشه، نباید میبود و یادت بره انقد با تو بود که حل شد ، اگه خیلی الان تحمل نداری اگه الان فکرش داغونت میکنه ولش کن چکارش داری، محلش نذار تو که داری میری خب برو حد اقلش اینه که تو بقیه مسیر دیگه بدردت نمیخوره دیگه وقتی سر میخوری نمیگیرت مثل اینکه اصلا نبود، هاه؟ خب پس ولش کن و به مخلوقت فرصت بده ، وقتی بوجود اوردی، حتی اگه یه مخلوقتو بکشی خالقیتو کشتی، خدایی کن، بذار بندت حل شه تو مسیرتو
ام پیتی داشتم که هدفونی داشت پیروعجیب پاسخگو، که گره ای داشت که هیچ وقت نفهمیدم کی بوجود آمد، 2 ساعت تمام طول کشید تا بازش کردم دیگر نخواند!

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

I guess the lord must not be in Tehran

الان یه چیزی میتونست خیلی منو هیجان زدن کنه ، همین جوری که داشتم گجتای آی گوگل رو بالا پایین میکردم و میموندم رو گوگل ریدر درست سومیو که میخوندم باید صدای باز شدن در بطری میومد بعد یه گوشه ی ِ یه مستطیلی که وا شده بود نوشته می بود: NY152

واسه همین منم انتظار چیزیو نداشتم چهارمیو خوندمو پنجمیو شیشمیو...
و هیچ وقت نخوندم:
I say goodbye to all my sorrows
And by tomorrow I'll be on my way
پ.ن.می خواستم آهنگشو بذارم ولی هی از دو طرف میگفت مشترک گرامی ایرانی به سایتمون دست نزنید یا مشترک گرامی هموطن گه خوردی به سایتشون سر میزنی

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

هی اِلا تو درست وسط گره ی زندگی من اومدی که بام بیای تو کنج در مثلثی یه خونه ای تو پیچ یه خیابونی رو زمین بنشونیمو هاه هاه بخندیم تا دزدگیر ماشینه که نوک دماغمونه واسمون چشمک بزنه تا بیای خونه که تا فاصله زدن آیفون و رسیدن تعمیراتیا من داد بزنم سوزان میگفت آی کن بی نیکِد این 20 سِکِند، حالا کن وی گت کاوِرد این دَت تایم؟ بگی آره بابا من دکمه هامو نبسته درو وا کنی ، که وقتی میری فک کنم راه های دیگه ای هم برا باز کردنش هست.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

سل

اواخر اردیبهشت بود اسمس ایرانسل طبق معمول نه یالایی نه چیزی زرتی اومد که بعله دِ بیا که آهنگ واتو واتو داریم منم که آب از دهان مبارک جاری کدشو زدم رفت اومد که 500 تومن ازتکم شدو الان میادش دیگه بعد یه هفته شد هنو زنگ میزدی گوشیم میگفت بوووووق، بوووووق اینا . بعد چون زورم اومده بود فحش بود که میدادم و میخواستم بطور رسمی شکایت کنم که اومد این کدو بزنید که واتو واتو تو راهه بعد انگار که کنترل ایرانسل مستقیم دست خدا باشه اونم حوصلش سر رفته و از این حرفا کدرو که زدم یه زنگم زدم بگم حاضریمو بزنن نمیرسم به کلاس دیدم میگه تو که شارژ نداری! گفتم عمت نداره، گفت 500 تومن ازتون کم کردیماااااا! بعد من اول بطور مدنی هر فعالیت انتخاباتی میکردم (با استفاده از نفوذم:دال)این ماجرا هم توضیح میدادم. اون یکی خط هم که بعد 6 ماه رفت وآمد دستم اومد که مخابرات سیستم پرداخت قبضشو بر مبنای دزدی گذاشته به دوستم خدا سپرده شد. بعد هم انتخابات شد و ظاهرا مخابرات سر دوستمم کلاه گذاشتو تحریمو دیگه نه من نه ارتباط از طرف من. تا چنروز پیش هی اس ام اس اومد که بدلیل مشکلات شما در تیرماه ، بیایید مفت مفت براتون ربنا میذاریم که خیلی عادلانه بود و اشک تو چشام حلقه زد. بعد هی ازین اسمسا اومد تا امرو گفت بنیامین میخوای؟ اینو بزن رایگانه من نمیدونم چرا گفت بنیامین یاد اون کارتونه بیل کوچولو افتادم دوباره دامن از کفم رفت حالا اومده فعال شد(صلوات چارومو بلندتر ختم کنین) ، تلفن خونه رو برداشتم زنگ زدم به گوشیم یه چیزایی در مورد پاییز و بارونو کوچه خوند که خیلی خیس بود بعد دیگه بنیامینم که میشناسین همینطور یه نفس تا آخر ماجرا گفت: تو خود عشقی خود عشق.
حالا هیچ چی دیگه منتظرم دوشنبه استاد راهنمام زنگ بزنه بم.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه


مثلا چکا کنم من که نمیدونستم قیمتش انقده باید قید تمام نقشه های پاییزو بزنم به درک میزنم
مثلا من که نمیدونستم ول میکنه میره وسط انگلوساکسونا دستمم به بیخ گلوش نمیرسه خب بره سلامت
زندگیه دیگه کوتاس حالا یه روزشو ببین چقده غصه نداره ناخوش بودی نشد گور باباش
یه بخش جدید داشته نمیدونستی؟ خب داشته نمیدونستی تا اون موقه جمعش میکنی
ویروس زده بابای سیستم عاملو دراوورده؟ حالا...
پروژت مونده وسط کارات رو دستت؟ دوسش داری حله
میدونی چیه؟ من امتحان کردم نشد
نمیشه همشو با هم بیخیال شد
یعنی اگه میشد من الان اینجا نبودم
پ.ن: من جمله چی شد که این زرد شد؟
پ.ن.2: یه باباجان پیر جذابی دارم که اون موقه ها که هی حرف میزد آخرش میگفت اینا همه مسئله است!

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

تو ینی به من هیچ احساسی نداشتی؟
خب چه میدونم رفیقیم دیگه
ولی تو منو دوست داری.
؟
حاشا میکنی!تو اگه منو دوست نداشتی که اونجور اس ام اس نمیزدی.
؟؟
تو به من میگفتی (سرشو میگیره بالا چشاشو خمار میکنه و دستاشو به حالت مسخره ای باز میکنه) سعادتم.
من چی میگم؟
سعادتم
وا؟ بخوام عشقمو نشون بدم کلمات خیلی رمانتیکتری میگما، مطمئنی؟
متوجه میشم شوخی نداره،
(با گوشیش ور میره تند وتند میگرده و زیر لب میگه همین جاس)
ببین این کلمه هه نه که حالا یه نمه دری وری باشه ولی تو دایره لغاتم نیست.
(سکوت میکنم تا شلوغ نشه راحتتر فکر کنه ببینه داره چی میگه)
گوشیشو میگیره رو به روم پیروزمندانه لبخند میزنه
Deli: :D Kheili mamnoon babate abtalebi, lotf kardi, Saadatam

جعبه عینکمو میذارم تو کیفم و یه بک میزنم تو گوشیش یادم نیس گوشیش چی بود ولی خیلی نرمو راحت بود همه اس ام اسای مربوط بمن همونجا بود
زیپ کیفمو میبندم . روی اولین سِنت بالای اسمم نگه میدارم و دکمه وسطو فشار میدم.
کیفمو میذارم رو شونه­ام ، گوشیشو میذارم جلوشو میرم:

?Me: Chetori dokhtar? Dige naioftadi too joob? Kojaee
میرم و میدونم که محبت اون روزشو فراموش نمیکنم.