۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

گره هایی که به دنیا می آوریم

داری میری که دلت میخواد یه کاری، یه دوستی، یه رشته ای، یه موسیقی ای ، یه راهیو به مسیرت اضافه کنی کاملا با انتخاب خودت و با تصمیم خودت هر قدمی که توش میذاری لذت بخشه تا اولین باری که بگی آره منم یه مدتی یا منم یه تجربه ای یا... متوجه میشی که به آهستگی توش دور زدیو برای خودت پیچ و خم دادیشو حالا مدتهاست که دوباره داری میری اما همیشه توانایی خلق منحنی نداری ولی منحنی هایی داری که به دست خودت و هر کدوم با لذت خودش یک انعطاف بتو میدن که میتونی از بینشون انتخاب کنی برگردی سراغشو و بپری وسطشودور تا دورشو انقد نگا کنی تا چشات که خندید یادت بیاد و برگردی سر چاله سر رات که فک میکرد راهی براش نداری تو رد میشی و حواست هست که از وسط منحنی پریدی بیرون یه گره درست شد؟ منحنیهایی که جواب پس میدنو گره میشن، گره هایی که هرچی دورتر بشی تنگتر میشن، ریزتر میشن، میچسبن بت اصلا، جزیی از تو میشن که بعد از تولدت بدست خودت ساخته شد، بعضی گره ها اینجورین زمانی لذت و الان یک راه، نباید نباید نباید با گره هایی که فقط گره سر راهی هستند اشتباه بشن نباید با چنگ و دندون بازبشن نباید بشینی که اونی که جزیی از تو ِ نباید باشه، نباید میبود و یادت بره انقد با تو بود که حل شد ، اگه خیلی الان تحمل نداری اگه الان فکرش داغونت میکنه ولش کن چکارش داری، محلش نذار تو که داری میری خب برو حد اقلش اینه که تو بقیه مسیر دیگه بدردت نمیخوره دیگه وقتی سر میخوری نمیگیرت مثل اینکه اصلا نبود، هاه؟ خب پس ولش کن و به مخلوقت فرصت بده ، وقتی بوجود اوردی، حتی اگه یه مخلوقتو بکشی خالقیتو کشتی، خدایی کن، بذار بندت حل شه تو مسیرتو
ام پیتی داشتم که هدفونی داشت پیروعجیب پاسخگو، که گره ای داشت که هیچ وقت نفهمیدم کی بوجود آمد، 2 ساعت تمام طول کشید تا بازش کردم دیگر نخواند!

هیچ نظری موجود نیست: