۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

only for you my MAN.utd

آقا جان شبانگاهان تو حموم برنامه نریز که بعد آب بازی برم فلان فصل بارونزم تمام کنم بعد بخوابم، میای بیرون میبینی خیلی خسته ای بعد میگی خب بایدم خسته باشم امرو فلان کتابوخوندم بیسارگازو شستم بهمان دسشوییو سابیدم و اینا هیچ حادثه ی موتیویتیوی هم نمتونه منو از جاش بلند کنه ،
خاموش
خواب.

صدای گرین سلیوز میاد، قطعم نمیکنه ،خب! باش میخوابم، از زیر بالش سُرش میدی بیرون عکس باباس، انسر میکنی میگه بپر بازی منچستره میشینی تو تخت: با کجا؟ آرسنال. دقه چنده؟ نیمه دومه.

بعد دیگه خب چه کا کنم خب؟ پتوبه بغل میرم رو مبل هال بالا سر جنازه بارونز پَهن میشم، میخندم لذت میبرم فندرسارواونور میبینم واسه قد کوتاه این جدیده بن فاستر حرص میخورم دقه نود و شش ثانیه دومم جیغ میزنم پتومو میگیرم بغلم برمیگردم سر جام.

عمه من که نمیره تو ضمیر ناخوداگاهه همیناس دیگه!
خاموش
خواب بد!

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

کی اسمو فامیلمو ببینم به خودم افتخار کنم؟ اینجوری بزرگ شدم که اسمو فامیلمو با هم میینم استرس میگیرم!! ینی 10 سالت که باشه ساعت 5 بعد از ظهر بفهمی نتایج سمپاد اعلام شده ، در مدرسه هه بسته باشه از در خونه سرایدار تا اونسرشو با اون پاهای کوچیک دویده باشی نفس زنان سعی کنی لیست اسامیو ازپشت انواع و اقسام میله های عمودی و افقی پیدا کنی و بخونی تا 18 سالت که باشه و اسم و فامیلتو بگی که یارو کارنامه کنکورتو بده، اسمو فامیل یعنی کلمات کلیدی شناسایی تو!همیشه اسمو فامیل خواستنو عدد دادن و شناخته شدی ، به یه فوق العاده، به یه داغون، به آبرومونو بردی به سرخوشی و به چشای خیس تو بالش!
لاگ این میشم تا ببینم چند داده، تو دانشگاه کم که بم میدادن ناراحت میشدم، بحث کردنمم فایده نداشت ، عدد هم برام بی فایده شد، چشمم میفته به اسموفامیلم گوشه سمت چپ، دلم هری میریزه،سرمو میارم بالا و خودمو میبینم که تو آینه میزتوالت داره نگام میکنه، دستامو میارم بالا و گوشه لبام آویزون میشه پایین

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

سندروم 12:22 اود کرده بود که اومدم اینجا بگم اصلا این بلاگ بدردم نخورد، نشد دفتر خاطرات شه، نمیشه وقتی شب خوابت نمیبره بیای و یه راست تمام فحشای مغزتو بریزی اینجا، تو دفتر خاطرات میشه، حالا البته دفتر خاطرات یه بلاهاییم سرش میاد ولی میشه 12:22 کانکت نشد، چراغ بالا سرتو بزنیواز حرکت دستت که داره همه رو قضاوت میکنه و میشوره میره کنار لذت ببری، که بعد هر چند ماه برگردی عقب بگی همین چن ماه پیش چقد بچه بودم، اینجا اما باید حواست باشه که یکی میخونه اینجا رو ویلی نیلی قضاوتشم میکنه میره منم که جدا از عوام نیستم (دفترخاطراتمم برتری به دفتر خاطرات خانوم هومردسپرت اینا نداره بدبختی) میشینم دلم میگیره که یه کی که اصن کیه منوقاضی شده، پس باید یه جورایی با هدف رعایت مخاطب بنویسی که چمدونم نشه بلاگ امروبا آرش کات کردم وای دلم رف برا سعید وای این دختره سر به تنش نباشه که فلان که هووووق! تو اون برگه ها اما میشه یه قلب بکشی با یه تیر توش بعدشم خیس اشکش کنی و حتی چن سال بعدشم که نگاش میکنی سرخ نشی که در این حد..!
اما راستش قصد ساین این شدن جز این نبود که بگم یاس اد منو اکسپت کردو ما بعد نه سال دوستی توفرند لیست هم رفتیم، وقتی یاهو خبرشو دادو اوکی کردم به این فکر کردم که کاش ادش نمیکردم کاش رابطمون وارد این جنس نمیشد حتی به قیمت ندیدن هم برای سالها، از جنس کلمات و شکلکها و کار دارم . خصوصا اوکی و بای! خصوصا ذهن یاغی و قاضی نقطه

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

حالا از ما که گذشت اما شما طرفای ساعت پنج اینا ،تو راه پله ها با هلوتون دم­خور نشین چون ملت دارن از اداره برمیگردن خونه، چگده گشنگیش سهم آقای طبقه بالامون شد، لپتو بچشم هم به آقای طبقه پایینی رسید.

موید باشید.
پ.ن. دوران فیبیت را که بگذرانیم قطعا سوزان شناخته خواهیم شد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

گاهنامه

با سلام
1.گاهی اوقات بابای دوستت اینا تو خونشون تو شهرشون وسط هال دراز میکشه،
گاهی اوقات تو مجبوری تو حموم لباساتو بپوشی بعد لباسا بت چسبیدنو آب از سر و کلت جاری خوش و خرم میپری بیرون،
گاهی این دو تا زمان و مکانشون رو هم میفته
2.گاهی چک و چونه ها جواب میده بعد از آنتراکت کلاس زبان تا آقای تیچر میاد تو، پیروزمندانه میگی : «آی ساتیسفاید هیم!!» ، نکه از پایین تا بالاتو فلان­مآبانه نگا نکنه بگه: «هَو؟!»، نه!
3. حالا تا اینجاییم دیدی میای مرد میدون باشی میبینی هرکاریش کنی سرکار بانو علیه هستی؟ آقای تیچر داره رکورد میگیره : کی رکورد آدامس جویدن داره، بعد میگی آی هو انودر رکورد، این فکت آی کنت کیپ اِ گام مور دَن 5 مینتس، فرموده میشوید: وای؟ با انگشتتان یک سایزی را در هوا نشان میدهید که یعنی تاینی بعد : آی جاست لایک دِ فرست تِیست آو ایت، اینگونه است که همان­مآبانه قدمی بسویتان ورداشته میشودو مهربانی چشم خُمار که : ریِلی؟ (بو خودا!)
4. گاهی قصد میکنی آقای هنری را قانع کنی که بی خیال! ما حالی نداریم که مشمول گردید و مشعوف، ظریف است لذا پیشنهاد میدهید تا کافه­ای جایی بروید جهت باقی قضایا، باقی اما از قدم اولتان شروع میشود که آقای تی اِی را میبینی اما خوب مسئله­ای نیست با خانوم تی اِی است، همه لبخند میزنیدو نرسیده به چهارراه گله ای از دوستان همکلاسی در حال بازگشت از سینما هستند جالب اینکه سلام و علیکی هم در کار نیس تا فکر شود گربه دیده­اند، بعد خب اگر فکر میکنید با رد شدن اتوبوس اردوی سه روزه یزد که با تاخیر میرسید کسی از دانشکده نمانده که ختم بخیر شود، باز هم آیایایایای! ژاندارکو دوستان در کافه منتظر بودند.
5. گاهی یادت می­آید پدرجانتان یک ماه پیش در چنین روزی پرسیده بودند اینو نگاه کن ایراد نداشته باشه، شما الان ویرت میگیره از تو کمد کپی فرم جی­آر­ای سابجکتو در میاری یه نگاه به Sciense اش میکنی، میری یه کدیین میندازی بالا.
6.شما میری کوه با خودت بدمینتون میبری؟
7. ضمنا هنگام نواخته شدن با باتوم اگر فحش دیگری جز «بی ادب» به ذهن سرشارتان خطور نمیکند، به سهیل ماجرا بگویید لا اقل آزاده باشد.
تا برنامه بعدی،
خدا
نگهدار

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

دیشب داشتم مدادو روی کاغذ بازی میدادم تا تعداد ضربای یه لوپو پیدا کنم بعد شعارا اینجوری بلند شد که: ندای ما نمرده، این دولته که مرده، دراووردم 18 یه نگا کردم گزینه سوم 18 بود، مدادو ول کردم رو کاغذ از پشت میز بلند شدم رفتم نشستم رو تخت، میز چوبی و مدادرنگیا و ماژیکا، جامدادی که پر جوجس، کتاب باز و یه چک نویس، بارونز با کاغذ لاش که کاغذه هم یه چک نویسه، چک نویسایی که پره روزمرگیه، پر حرف دلو خطخطیای روشه،صندلی کج، خالی، یکی تازه از روش بلند شده رفته، کسی هم نمیتونه زرتی صندلیه رو برگردونه سر جاش، سیم ضبط دور یه پایشه، ضبط نمیذاره، ضبطه چندین ساله که خودش نیس واسه همینه که رسیده به من، جرات داری صداشو کم کن ببین چجوری کرت میکنه با صداهایی که مال نواری که توش گذاشتن نیست

به این فکر میکنم که یکی داره به یکی دیگه میگه چند روز پیش تو کانال آب مُرده پیدا کردن، بعد شاید داره نگاشون میکنه میگه گم نشده بودم، دوشو میزنم.

یه لیوان آب میخورم ، میام تو اتاق دکمه ضبطو میزنم، دستم از رو حوله میره کنار، حوله میفته زمین، ولش میکنم میرم رو تخت دراز میکشم، به میز خالی نگاه میکنم ، به صندلی کج :

روزهای آینده را میجویند
و نمیدانند
بانو
در گذشته
ماند
تا آینده
سرگردان باشد*




*شعر و صدای کیکاووس یاکیده

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

افکار گنجیشکک جوب چارراه ولیعصر

نمیدونه، به دونستنش احتیاجی نداره و از زندگیش لذت میبره گنجیشکی که تو جنگله

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

گاهی انسان نعره

در حال گذر از پروژه تابستانی به شدت وسط رفتن یاسی و موندن منجلابی





پ.ن. سخت ، دردناک، مرده شورشو ببرن آلوده به احساس

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

صداها بلندتر میشه یه ساعتم جلو میاد به لطف 20:30

می­تونه بگه بازجوها مودب بودن مثلا، میگه بازجوها بسیار مودب بودند، این میشه که آتیش میکنم بالاپشت بوم،
صداها زیاد میشه ، بلند میشه : درود بر ابطحی
صدا و سیما با وجود ننگ بودنش در مقابل قاتل بودن حضرات کم میاره، بعضیا دارن جمله فریاد میزنن: همه دیگه میدونند این پست فطرتای بی­شعور عوضی اعتراف دروغ میگیرن. یکی داد میزنه : همه میدونن اعترافات دروغه!دروغه!از کوچه پشتی میگن شکنجه­گر حیا کن، زندانی رو رها کن میرم سمت کوچه روبه رویی داد میزنمش اون ورم راه میفته بر میگردم این ور ماشین گشت میاد تو کوچه مردم دیگه دارن میرن. داد میزنم الله اکبر و تا جایی که میتونم میکشم، صدام تموم میشه ، آجیه دستمو میگیره میاره سمت خرپشته، میگم م.رطضوی قاتل اعدام باید گردد. میگه رسیدگی میشه دستمو میگیره وقتی میایم خونه همون ساعتیه که صداها تازه شروع میشد. من مردم آگاهمو دوست دارم.