۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

فشار تز و بازگشت به خود :)

یه موقه ها دلم غنج میره سه تا بچه داشته باشم. سه تا دختر و اسم آخریه هم بذارم آرتمیس. توی ایران باشیم و حیاط داشته باشیمو تابستونا آب بازی کنیم. خونمون تو تهران نباشه هرجا که هست و هیچ جا صدای قرآن و اذان نیاد و هیچ کی هیچی رو بهمون تحمیل نکنه. من و دخترام..من و دخترام..

مامان زندگی قشنگی داشت با ما. نمیدونم خودش چقدر لذت برد.همیشه عصبی بود و استرس داشت. لابد یه روزم بچه من میگه میتونستم خیلی بیشتر از اینا از تحصیلاتم لذت ببرم. همش عصبی بودمو استرس داشتم. 

۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

تجربه عملیِ "فضایی که خودمون توشیم پیشرفت میکنه اگه بهم یاد بدیم"

همینطور که دارم روی تزم کار میکنم دو تا مورد جدید رو دارم تجربه میکنم که  نامربوط هم نیستند. اول اینکه به  چیزی که میخونم علاقه دارم یعنی لذت میبرم ازش. خودم انتخابش کردم و اگه یه موضوعیو انتخاب میکنی باید خیلی دفاع کنی ازش و حرف برای گفتن داشته باشی تا بذارن روش کار کنی. منم سمج شدم. دوست ندارم دستور بگیرم خوشم اومده بود اوایل از این موضوع اما اینکه باید ازش دفاع میکردم تا بذارن روش کار کنم من و اونو بهم نزدیک کرد و الان عین مادرشم. دوم اینکه آدم خودبخود تو این فضا با چیزایی آشنا میشه و طوری طبیعی آدما در مورد ابزار و روشهای مدرن تحقیقاتی صحبت میکنن که تو هم خیلی طبیعی میری ازشون استفاده میکنی. میگی من نشنیدم بلد نیستم سریعا دو تا لینک مفید میدن و اظهار علاقه میکنن که اگه سوال داشتی هستیم. نه که استاداها..همین دوستات دوروبریات. و در مورد ابزار خیلی پیشرفته صحبت نمیکنم چیزایی که تو ایرانم میشد آدم استفاده کنه. اما تو ایران فضای دانشجویی روی حسادت و رقابت پایه گرفته. آدما چیزایی که میدوننو به عنوان آیتمهای خودنمایی برای خودشون نگه میدارن و لزوما هم یادت نمیدن. تا جایی که ممکنه ازش استفاده میکنن و یادت نمیدن و معمولا در شرایط که با هم دوستین به جای زمان گذاشتن برای یادگیریش میگن بده من برات انجام بدن. آقا یادگیری خیلی مهمه آقا! آقا یادگیری لذتبخش هم هست. اینجوری تا حالا باش ذوق نکرده بودیم آقا. 

۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

خوشحالی آدمهایی که از ایران میروند ناراحتم میکند. نه اینکه غمگینیشان شادم کند . خودم وقتی میرفتم دیگر سِر شده بودم. بی تفاوت رفتم. آدم احساساتی هم که سر نشده باشد غمش میشود دم رفتن. خانه ات در حال ویرانیست و تو خود را نجات میدهی و کار دیگری هم از دستت بر نمیآید. فوقش انقدر قوی هستی که لبخند بزنی. ذوق نمیکنی که در رفتیو خانه ات صاف بر فرق سرت نریخت. این آدمها این حس را بمن میدهند که درکی از خانه ندارند. هرجای دنیا که بروند کلاه خودشان را میگیرند و دِ برو ..