۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

فشار تز و بازگشت به خود :)

یه موقه ها دلم غنج میره سه تا بچه داشته باشم. سه تا دختر و اسم آخریه هم بذارم آرتمیس. توی ایران باشیم و حیاط داشته باشیمو تابستونا آب بازی کنیم. خونمون تو تهران نباشه هرجا که هست و هیچ جا صدای قرآن و اذان نیاد و هیچ کی هیچی رو بهمون تحمیل نکنه. من و دخترام..من و دخترام..

مامان زندگی قشنگی داشت با ما. نمیدونم خودش چقدر لذت برد.همیشه عصبی بود و استرس داشت. لابد یه روزم بچه من میگه میتونستم خیلی بیشتر از اینا از تحصیلاتم لذت ببرم. همش عصبی بودمو استرس داشتم. 

هیچ نظری موجود نیست: