۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

تنیس روی میزP:

آخ خدا! أ کجا بگم؟الآن چن ماهی هست که گوشه کنار جزوه های خالیمو سالنامه 1383 که تکو توک سیاه شده رو نوک مدادی ماساژ نداده،
میز سفیده و کثیفش نمیکنم اگه با مدادم یه حالی بش بدم،هرچقد بحث استاد با این بیشتر طول میکشه مداده بیشتر وسوسه میشه
شروع میکنه از این Eهای همه جهتی سنجش بینایی میکشه
بعد کوچیکتر زیرش
بازم کوچیکتر
اینا هی بحثشون بیشتر میشه
و Eها انقدر کوچکتر
که تو ردیف آخر فقط سه تا نقطه زیر هر ستون میمونه
استاد میخواد بحث تموم نشده رو یجورایی بپیچونه
زیرش مینویسم: .We all can't see more
دلم یهو پرمیزنه برا اون هزار صفحه های بعد از 11 سالگی، و تا رغبتی بوده اومدم سراغ این دکمه هاو فشارشون دادم،شاید که کسی هم حرفای دلی رو گوش میکنه و« شایدی» که نتیجه هر دو طرف احتمالش یه لبخنده .
خوابم میاد و این چشا دیگه دارن با کله هه پینگ پنگ بازی میکنن اما به تمام کاغذ مدادام مدیون میمونم اگه نگم اونا یه چیز دیگه بودن که صدایی میدادن که حس نوستالژی آن لاین(!) به آدم میده و در لحظه ارضا میشه، که پیچو قوسی میدادن که جز مال تو نیس،که پرنگ میشدن انقد که پاره میکردن یا کمرنگ میشدن انقد که پاک میشدن،که جمع میشدنو تو هم میرفتن، بعد وا میشدنو این دٌ خ تره این جا نشسته...
بینگ...
بینگ...
اینا هستن یه چیزی به پاشون میبندن ول میشن پایین،اون آخر(از نظر عمقی) ماجرا که دیگه فنره پتانسیلی براش نمونده خودتیو خودت میاد سراغت باید ثبتش کنی تا اون لحظه رو زندگی کرده باشی بعد این ینی مزه مزش کرده باشی اون بقیه لحظات که داره بعدِ یه تقه میکشتت سر جات مال اونه،بعضی لحظه­ها مال یه لحظن.
این دکمه­ها منو درست نمیبره بالا، خب سرم گیج میره وقتی هی دارم لق میزنم!
بینگ...
بینگ...
الان منی که انقد داره خوابم میادو چشامو بذارم رو هم این مهاجمان من­ساز رَمی به رام نرفته رم میکننو احتمالا به حیات همیشه وحش میرنو چکار کنم؟ بهر خودمو چکار کنم؟
بابا همین اسیو اومدی برداری عوض اینکه بخوابی بگی خوابم میاد، بعد دیدی رنگ زرافه­ها که اتفاقا دمپاییم هستن به رنگ قرمز تخت خواب اسی میاد بعد یادت اومد آقاهه گفته :نه خانوم آجری!و یکی از خاطرات نسبتا جدید تنهایی ولگردیت تو زیرزمین پاساژا یادت اومد.
با اون چشات که مثه مال برادر کوچیکه یوگی شده لبخند زدی؟

واینکه تو تاکسی* فک میکردی اگه منطقی باشیم و نظریه احتمالو قبول کنیم هیچ آدمی اشتباه نمیکنه بلکه پاشو توی درصد خاصی گذاشته و داره فشار میده و خب بقیه واسه اون مسئله توی درصد محتملتر وایساده باشن،این چیزیو نقض میکنه؟وقتی که همش میتونه اتفاق بیفته؟وقتی آمارو ارقام میگن فلان مدل سرطان واسه این مدل آدما یکی دو درصده و خب مامانای جفت دوستات با شرایط این مدل آدما همین بیماری کمیابو بگیرن؟اصلا وقتی میتونه اتفاق بیفته چرا یکی کمتر یکی بیشتر؟کی بود گفت بیاید منطقی باشیم؟ نمیخوام!!
بینگ...
او او او بونگ...
و اینکه بعد ازاینکه حرفای این "الهام"تو دانشگا امام صادق رو درمورد سخنرانی احمدی­نژاد تو اون سالن کوفتی تربیت بدنی خوندی سرتو تکیه دادی به دسته مبلو پرسیدی تا کی؟!و یادت میاد تو اون «جلسه رها شده» جز برای رهایی از رهایی(تعریف شده و منصوب شده)کسی گلو پاره نکرد و در آن کاملا رها شده آن جمعیت از قبل در سالن در مجموع عمه من بود؟و قبل از ورود به سالن آن بانوان محترمی که کش سر مرا گشتند نیز بخشی ازین رهایی بودند؟بخدا پرتش نمیکردم سمتتان جناب خیالتان راحت نبود؟به اندازه ی کافی جان بر کف میان راه هی کرده بودید.
زندان چیست؟چه حرف­ها!
"الهام"جان!چی رها شده بود؟بند تنبانتان؟
بنگ!
سرم خلاص شد.
---------------------------------------------------
*الآن یادم اومد که تمام مسیر امروزو با اتوبوس اومدم!نی دو نَو

هیچ نظری موجود نیست: