۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

هرگز نمیدانستم که کافه را با هم کافه کردید

من اگربجای آقای آز فیزیک بودم،
خانم آز فیزیکی میشدم که گزارش ِ کارهایی که کردی را از تو میخواستم،
بارهایی که مدار را خودت بدست گرفتیو با سرعت بستیو چشمهایش جا ماند را که نمیخواستم،
یا مداری که بسته بودرا به سرعت باز کردیو به کندی همه ی آنها را همانجا که بودند گذاشتیو لبخندی که این شد را شاید هرگز نمیدیدم،
و فریادت را هم شاید هرگز نمیشنیدم که: نه!!این پل نیست!
شاید سکوتش را میدیدم وقتی که بقیه : چه کارش داری؟پُله! را میگفتند،
و فکر میکردم که پس ندیدم اعتماد تو
و
نَفس او را،
برگه ها را که میگرفتم ، میگفتم آزمایشتان که تمام شد صحبتی دارم
که حرفی نباشد پشت منی که بعد از نمرات رفته ام
نمرات همگروهی ها که نزدیک بهم باشد همان باشد نمره شان که عموما خوب است نباشد هم با مُرادخانشان وفقش میکنیم
گل از گلشان که شکفت خدایی میکنیم:
و اگر تفاوت زیاد بود،
حقی خورده شده
نمرشان را جابجا میکنیم،
باشد که جبران شود.

هیچ نظری موجود نیست: