۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

سلام!(با تلفظ ل بکمک حاشیه های زبان مبارک:کاملا دلی وار)
من برگشتم!!
دیروز کلا هواپیما بین ابرا بود ینی هم بالا رو میدیدی ابر بود هم پایین لذا ما توشون بودیم آجیه گف بشر کی فکرشو میکرد بین اونا پرواز میکنه.گفتم تلوزیون زده ریده به همه چی بیا الآن بمن بگو تو اینجا وسط ابرایی منم بت میگم مگه این قاب پنجره چه فرقی با مانیتور تلوزیون داره؟دستم که بشون نمیرسه البته یه مقدار زرم زدم چون یه نمه حالو هوای خرس کوچولوهای پرنده داشتم.
(نه خودم میدونم آدم نمیشم)
اهواز:الا سنگ تموم گذاشت در حدی که بنزین تموم کرد از پسرخاله آفاق گرفتیم حیف 68ی بود وگرنه برنامه داشتیم براش در واقع برنامه بیشتری داشتیم غر زدیم با آجیه دوتایی بجون یکی تا الا رو قانع کردیم که حالمون خوب نیس.عزیزم اول بم گف پیر شدم بعد هماهنگ کرد رفتیم دانشگا جندی شاپور دنبال آفاق از دم ورودی دانشگا که رد میشدیم گف اگه نگهبانا بمون گیر دادن کارت که نداریم چس بریز.خیلی وقت بود کسی بام اینجوری حرف نزده بود.کنار الا آروم رو صندلی جلو نشسته بودم و راحت میخندیدم و ساکت میشد و راحت تو سکوت لبخند گنده میزدم انقد که گونه هام میرف بالا و کسی هم نمیگف چته.آفاقو که سوار کردیم ورور و ورجه وورجه هاش شروع شد یجا نگه داش دم ساحل الا کلنگ بازی کردیم تاب و حتی سرسره و الا از سرسره میترسید و وسطی بازی کردیم و الا قهرمان شد و من تو علفا دویدم و سه تا پروانه گرفتم که باورم کنه پیر نشدم و آزادشون کردم بیاد بچگیها!
رفتیم فرزانگان تو کلاس اول راهنمایی و سوم راهنماییمون به انتهای سالن پایین 6 تا کلاس دیگه اضافه کرده بودن ولی سالن بالا قبلنم انقد کوچیک بود؟با هر سه تا بوق دوربین الا یه پزیشن عوض کردیمو هی عکس گرفتیم.
برای فردا صبح بچه ها رو تخته نامه نوشتیم.راستی خط دوم راهنمایی من هنوز رو دیوار حیاط بود کاش با خودکار نوشته بودم تا چنسال دیگه پاک میشه.نگا کردن از پنجره کلاس به حیاط خلوت اون خونه هه که سگ داشتن سالها رو بد ریخته بود بهم.دبیرستانو زیاد دوس نداشتیم زیاد نموندیم اونجا از ورودیای 10 سال پیش تا الآن عکسو رشته بچه ها رو زده بودن تو برد همه همه هر کی فکرشو کنی .
اسم من اما از قلم افتاده بود.
.
.
.
فرداشم الا 6 تامونو هل داد تو ماشینش رفتیم یه پارک مت دار دیگه ازینا که زیر 10 سال ممنوعو اینا آویزون زنجیرای بین تاباش بودیمو شیهه کشان سمت سرسره ها میدوییدیمو خانوم دکترا هم با تشریح آسیبهایی که داریم بخودمون وارد میکنیم یاور ناموسو استاد کردن.حتی کوله هامونم خاکی بود محبت کلینیک بود رفتیم اونم چپوندیم تو ماشین بحث شد که اگه مامانتون بگن با این سرو وضع خاکی کجا بودین؟که "تجاوز" بهترین گزینه شتاخته شد و خنده کنان که جات خالی مامان...
بعد تو صف پمپ بنزین ملت همه کلشون تو ماشین ما بود و تو مخیله شون صاعقه ای من باب مثال از آنچه بین این خانم های محترم شیکو پیک رد و بدل میشد نمیزد:کی جرات داره الان شیشه رو بده پایین اخخخخخخخخ کنه و یه تف گنده پشت بندش...؟!
برگشتیم کیانپارس و مگه چیزی جای مزه بستنیا سر "مرو" با طعم فرار از مدرسه رو میگیره؟
موقه خدافظی هم که من تو ماشین الا با لاتی ترین شکل بوس ول میکردم و اونم جان جااااان کنان میگرفتشون.
بم گف دلی الان خوب شده.دیگه دپ نشو جوون بمون زود بزود بیا گفتم یبار بیشتر بغلت نکردم و عالی بود وقتی تو بغل هم بودیم.کی میفمه؟کی از هوایی که ما 7سال حساس زندگیمونو بغل هم نفس کشیدیم نفس کشیده؟
دوست دارم.
.
.
.
اهواز مامان جان بر کف داش بابای دلتنگ ما داشت مامانجان بابا جان ضعیف و تشنه اعتماد بنفس داشت.
ماهواره داشت.شبکه JEMبا اون مساابقه نمکش داشت.
بارون اول اهوازو داش.
و یه هواپیما
که ما رو برگردوند

تا خونه ای که تا
درشو وا کردم
گفتم:
آه!!
(و بلافاصله گرمش کردیم رفتم خرید فرنی درس کردم وسایلو جم کردیم و غذا گذاشتم به آجیه گفتم نمخوام فک کنم بدبختیم)
پی نوشت یک: آفاق در بسته ی آزمایشگاه زیستو گرفته بود ناله کنان میگف الا دووووستم!!(یه اسکلتی اون تو بود که تا میرف تو سالن آزمایشگا باش دست میداد)
پی نوشت دو:یه صحنه هی میاد تو ذهنم که خرجان میخواس از بطری آب بخوره بچه ها همه ورور میکردن کسی نمیفهمید داره میپرسه عب نداره اگه با دهن...که جملشو ول کرد گف منو دارم به این وحشیا چی میگم و سر بطریو تف کرد(البته منم در یک صحنه لیسیده بودمش:دی)
پی نوشت سه:تو پارک که تو پوزیشن یکی بیاد اینا رو جعععععمشون کنه بودیم یه نی نی ای اومد به مامانش گف بریم اینجا پارک خانوماااس!!

هیچ نظری موجود نیست: