۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

تا حالا تو زندگیم از رعد مبرق نترسیدم هیچی حالشم بردم جز دو بار!یبار جناب رفنه بود کوه اینجام انگار بمب رو خونه ول میکردن بعد حالا هی زنگ بزن هی برنداره گوشیشو اینم از حالا دیوونم میکنه نصفه شب برنگشته هیچی یه اسمس میزنه دیرتر میام امشب خونه با مهزاد رفتیم بیرون بت میگم ...بخوره تو سرت!
حالا من باید با این رعد و برقای وحشتناک زشت توفان وحشتناکی که هر لحظه ممکنه این شیشه رو بشکونه و صدای دزدگیرا زیر یه سقف باشم که این از خدا بی خبر کی خبرش برسه..لا اقل نمیگه به مامان اینا چی بگو!
خب دیگه گریه نمیکنم لبو لوچش داره یوری از تو گوشیم میاد بیرون.فاجعس فاجعه!!!!!
پینوشت1:فاجعه یعنی طلبکار.مثلا میای چونه بزنی با یارو که بارونیه رو میده 70 تومن یه لبخند ژکوند که به هر عمله ای زده تا حالا جز پسرایی که خواستنش میزنه 69 تومن!!!میذاره وسط حرفت رو میز یارو اونم هنو دهنشو وا نکرده یه 2 تومنی میذاره میگه شما باید 1000تومنشو پس بدی و چونه زدن شروع میشه بعد من میام بیرون خودمو ریش ریش میکنم خانووم قهر!!که من باشم بیام خریدو فلانو...آها همینجا پاز کن...چی؟!!
پینوشت 2:اینا چی بودن تو همایش امروز میخواستن اپلای بگیرن؟خدا صادراتمونو افزایش بده در کنارش یه فکریم بحال فرهنگمون بکن... ما چاکریم!

هیچ نظری موجود نیست: