
وقتی زندگی داره هی سنگ پرت میکنه و رو نرونها لیله میره ، کارها زیاد باشه که باید از عهدهاش بر بیای در واقع وظیفه، وعلاقهای که وجود نداره همینطور عدم علاقهای اون چیزی که نجاتت میده، دستتو میگیره و بات راه میاد، صرف نظر از اینکه حل کردن سودوکوِ، گوش دادن به موسیقیِ، اسنِیکِ ، شروع یه تابلوه آبرنگه یا نوشتن یه داستان، ساییدن خونست یا رقصیدن،نوشتن یه برنامه نرم افزاره یا بازی با بچهها، قدم زدن تو پارک سر کوچس یا دوچرخه سواری یا همونطور که معلومه هر چی، یه هنره، اگه بتونی هنرتو به ناز رشد بدی و اجازه لذت کشفشو به بقیه بدی ، تو یک زنی در یک دنیای آرام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر