۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

از اوتوبوس پیاده که شدم هوا یه نمه سرد شده بود. گلابیو مرغ و پنیرجدید و نون و نوشابه  خریدم و در حالیکه پاستیل و آب پرتقالو ترتلینی توی کیسه هام نبود،  آقای عابر پیاده ی چن دقه بعد از چراغ سبز از پیاده روی باریک کنارم رد شد و نمی دونست من خودمو آماده کرده بودم بگه پخخخخخ بش بخندم بگم دیدی نترسیدم.
چیزی نگفت.
سایه ش شبیه بابا بود؟

هیچ نظری موجود نیست: