میترسم
در خواب
خاطراتم را بدزدند
یا بیدار شوم
نام ترا بخاطر نیاورم
۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه
دختر روبروییه همینجوری که داشتم چایی میخوردم نگا نگا میکرد بعد من فک میکردم نکنه تو کتابخونه نباید نوشیدنی اووردو اینا که پا شد رفت با یه لیوان چایی برگشت . طفلی حسودی میکرد..
۱ نظر:
چاییی
ارسال یک نظر