۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

دلم میخواد مثل استادم باشم، از یک مترو نیم آرامش. لبخند میزنه همیشه و خیلی شبیه دختر بچه هاس حتی وقتی کفش پاشنه بلند میپوشه.  علاقه ی زیادی با بازی کردن با موهاش هر شیش ماه یه بار داره. توی این یه سال و نیم یه بار مشکی بوده موهاش یه بار بلوند کوتاه یه بارم پف قرمز وزوزی . دلم میخواس یه روزی که از لب میومدم بیرن وبه شاگردام میگفتم اوکی بچه ها من دارم میرم معلوم نیس کی دقیقا اما ما ه دیگه. بستگی داره که شرکت کرایه ماشین حمل و نقل کامیون رو بفرسته برام . اسمم تو لیسته.  و بعد میرفتم دنبال زنجیر چرخ برای کامیون. چون باید دو هزار کیلومترو تا نروژ رانندگی کنه تو کوههای زمستونی  به سمت اسکاندیناوی. میگه اسکی نمیکنه دو تا زانوهاش موقعی که فوتبال حرفه ای بازی میکرده شکسته. میرفتم خونه سگ و دو تا گربه ها رو آماده میکردم برا سفر ، وسایل پشت کامیون جان میذاشتم شوهر جانم میبوسیدم و میرفتم ترونهایم استاد تمام شم.
و کسی هم براش مهم نبود دیشب با کامیونم رسیدم از آلمان یا با هواپیما. قبل از شروع کلاس به نام لبخند ، درسو با موضوع درس ایناس شروع میکردم و جواب پیشنهادای بچه ها رو به یه چیزی ختم میکردم که تو بشه یه "پرفکتلی فاین" گذاشت.


صبح زنگ زد که ویزا رو ندادن گفتن دیفر لتر میخوان. زنگ زد خودش تا بیاد خونه من فرم پی دی افو با جون کندن پر کردم سه تا نامه به استاد و کوردینیتورو منشی نوشتم و فرمو دادم بشون. برنامه مو ننوشتم و هفته ی دیگه ارائه دارم و آخر هفته تمرین تئاتره. نیلو آن میشه میگه پولو که ریختی نیونده ها میگم خب گفتن چار روز اداری  میگه خب الان سومین روزه اداریه! انگاری که گفته باشه روز پنجمه برو بپرس چی شد دیگه. کفری میشه سایت اوت میکنه. گریه میکنم بعنوان نوحه محسن چاوشی پخش میکنم. سه تا اسکریپت جلوم بازه تا کدشون تموم شه و پیپرام زیر جدول زمانبندی که به کمد چسبوندم ولو افتاده رو کیف.

توی اسکایپ مینویسم یه روزی همشونو میذارم کنار اگه زندم بذارن. پسر واقع در میدون هروی زنگ میزنه به اسکایپ میگه من چیکار میتونم برات کنم. میگم برام ناهار درست کن. قط میکنم. محسن چاووشی از مادرش میگه. تصور میکنم مامان مشابهی دارم و به حال خودم بخاطر دلتنگی برای مامانی با اخلاق مشابه گریه میکنم.

هیچ نظری موجود نیست: