۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه

امروز رفتم راهپیمایی . مسئولای استانی که توشیم به این نتیجه رسیدن که ممکنه به کسری بودجه بخورن بنابراین از یه سری جاها دارن بودجه بر میدارن یکی از جاهایی که روش دست گذاشتن دانشگاس. میخوان ۴۰ تا استاد تعدیل نیرو کنن و میزان بودجه های کمک آمورشی و کم کنن. استادا میگن استاندارد دانشگاه نابود میشه اینجوری و استادایی که به زور پیداشون میکردیم امروز کف شهر اومده بودن و سوت میزدن. تر تمیز تر از این راهپیمایی اعتراضی ندیده بودم. به این صورت که پلیس میومد جاهایی که از عرض خیابون رد میشدیم وایمستاد جلوی ماشینا رو میگرف چیزیمون نشه و من وسطش خرید هم کردم. سس سالسا گرفتم و هدفون و پوستر «کال آو دیوتی» که روش نوشته «آینده سیاه است» رفتن طومارشونو تحویل اداره ی مالی دادن اونام تحویل گرفتن استادیوم شده بود اونجا دیگه خورد خورد برگشتم. تو راه برگشت احساس میکردم اینجوری آدم تعلق خاطر پیدا میکنه. کف خیابون ۱۶ آذر خاطره میشه یا درختای ولیعصر. برگشتنی بانهوف اشتغاسه در سکوتی که تا غروب صبحگاهیه داشت نفس میکشید یه کاج گنده اورده بودن بغل میدون و مغازه های چوبی کریسمس مارکتو داشتن نصب میکردن. مارتین برو بالا بدش سمت چپ ..خوبه خوبه..دخترای مغازه دار که موقه رد شدن جمعیت دانشجوها با لبخند پشت درهای شیشه ای صف کشیده بودن الان مشغول کارشون بودن و آقای تپلی بلوط ها رو گذاشته بود توی تنور و خودش با پیشبندی که زیر شکمش گره زده بود اومده بود بیرون به پیاده های رهگذر نگاه میکرد. چن تا بچه به طرف سنگهای بزرگ تزیینی دوییدن. یکیشون سعی کرد بره بالا بقیه هم نگاش کردن. بچه وایساد پایین دستاشو از دو طرفش آویزون کرد و نومیدانه گفت : «هنوز بلنده»

هیچ نظری موجود نیست: