۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

خوشحالی آدمهایی که از ایران میروند ناراحتم میکند. نه اینکه غمگینیشان شادم کند . خودم وقتی میرفتم دیگر سِر شده بودم. بی تفاوت رفتم. آدم احساساتی هم که سر نشده باشد غمش میشود دم رفتن. خانه ات در حال ویرانیست و تو خود را نجات میدهی و کار دیگری هم از دستت بر نمیآید. فوقش انقدر قوی هستی که لبخند بزنی. ذوق نمیکنی که در رفتیو خانه ات صاف بر فرق سرت نریخت. این آدمها این حس را بمن میدهند که درکی از خانه ندارند. هرجای دنیا که بروند کلاه خودشان را میگیرند و دِ برو ..

هیچ نظری موجود نیست: