۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه


یه بار اون اوایل ترم یک تازه داشتم تاتی میرفتم بسوی زندگی تنهایی بدون مامان بابای حامی فرمانروای کل قواهای جسمانی و نفسانی که پام لیز خورد.
ینی خونه بو میداد آشغالا رو بردم گذاشتم دم در که از طبقه سوم هنک هنک اون کیسه رو دنبال خودم کشیدنو به ملت نگا کردنمو...یجورایی حال من سوسول تیتیش مامانیو(البته اون موقه تو دلم واسه خودم هیولایی بودم) اوورد سر جاش!(ینی یه چیزی ته دلم جرینگ صدا کرد),بعد کلی ظرف مونده بود که با سیستم تازه وارد من سه ساعتو نیم شستنش طول کشید.تموم که شد جون نداشتم اما هنوز همون آشپزخونه به تنهایی عذابم میداد.مشکل کجا بود؟گاز!تا حالا مامانو دیده بودم که گاز و میساوونه وگرنه به ذهنمم خطور نمیکرد وقتی این قیافش اذیتم میکنه میشه شستشم البته تا همینجاشم کلی بود چون این دفه به ذهنم نمیرسید که من باید اینو تمیز کنم و یه جور چپ چپ نگاش میکردم که دیگه لندهور این اسکاچو اتکو بگیر(پرت کردم سمتش ویکم کف و چرک به صورت خودم پاشید) خودتو بساو بو گندت دنیا رو گرفته. نره خر بروبر زل زد بم. چشام یهو گرم شد بلند گفتم خفه شو(احتمالا به چشام) و پامو به زمین کوبیدم. روسری ای که از پشت به سرم بسته بودم از همون پشت افتاد رو زمین برش داشتم متوجه شدم دستکش دستم بوده و کفی شده شوتش کردم بیرون آشپزخونه-چون فعلا اونجا رو بچه نا­خلفی میدونستم که باید ادب شه!-رفتم سراغ گاز .
اول اون میله پیله ها رو از روش برداشتم همین جا اعلام میکنم هرگز در زندگیتون نکبتی به اسم اتک نخرید!من هر چی اینو میزدم بش هر چی سیم میکشیدم مگه تمیز میشد؟مگه تمیز میشد؟سروروم عرق کرده بود ولی من باید اینو تمیز میکردم روزنامه بود که میکشدم بشو پرت میکردم تو سطل تمیز که نشد ولی یکم قیافش از دهن کجی درومد(خب مهم اخلاقش بود!) رفتم سراغ میله ها اونام ماجرای خودشون و اتکم ماجراهای خودش(درین زمینه سیم ظرفشویی از همه چی بهتره!) خلاصه با اینکه میدونستم نباید این کارو کنم ولی پارچو از تو حموم اووردم ریختم رو گاز!و میله ها هم سر جای خودشون.
دمای بدنم خیلی بیشتر ازینکه بخاطر فعالیت باشه بخاطر آمپرم بالا بود و عرق از گردنم لیز میخورد.موهامم هپلی هر جا گیرشون اومده بود چسبیده بودن. من بودمو یه آشپزخونه پر سطل و روزنامه و شوینده اما هنو یه چیزی اذیتم میکرد کف آشپزخونه نیم وجبی:چرب بود و پیست اسکی!همه رو ریختم بیرون آشپزخونه .اول با پارچ کلی خیسش کردم بعد پیس پیس شروع کردم اتکو پاشیدن دسکشو از دستم در اوورده بودم پوستم هم خیس شده بود هم یکم شوینده ها ریخته بودن روش ,انگشتم روی دسته ای که مایه رو پمپاژ میکنه لیز خورد و بین ناخونو گوشت انگشت سبابم خون جمع شد:به درک!شروع کردم به ساووندن کف اینجوری نمیشد بلند شدم که تی بیارم(همینجا عرض کنم بعد از کل ماجرا فهمیدم تی انقد داغونه که عملا چیزی باسم تی نداریم) که یهو گوشی زنگ خورد برای من که خدا میدونه تو چه هپروتی بودم اون صدای نکره ناگهانی بند دلمو پاره کرد ...
آره ,همون موقه بود که پام لیز خورد و تا بخودم اومدم کف اون مصیبت پهن بودم یه بار دیگه اومدم بلند شم ولی باز لیز خوردم,همونجا که بچه ناخلف چارچنگولی چسبیده بودم تا ادبم کنه چارزانو نشستم...بالالالالام....بالالالالااااااااااام...گوشی زنگ میخورد...
وجود آهنی منم.
آب و کف و چرک و اشک قاطی شده بود...اون روز از صدای هق هق خودم ترسیدم.
.
.
.
انقد دلم پره که نگو اینکه مطمئن بشی به اینکه با یکی از اعضای خانوادت دیگه بعد این همه حرف و حدیث و گفتمان نتونی ادامه بدی و در حالیکه به همه ابعاد آینده نگاه میکنی و اشک میریزی و میدونی انقدر حمایت میشه از طرف مام و دد که تازه الان مشکلات روحی یک بچه دبیرستانی اومده سراغش و روحش تا حالا کف آشپزخونه ولو نشده(کسی بمن توجه نمیکنه همه بفکر خودشونن منو از خودشون دور میکنن واینا در حالیه که از مادر نگم که اسم سرخپوستیش عزیز دل مامانشه و پدرجان نیز روزی 2 بار زنگ میزنن و ...یه چیزیو میدونی؟الآن نه!الآن نمیتونم واقعا نمیتونم ...بعدا!) در عین حال که کار میکنه و پول درمیاره ولی ماهیانشم از طرف مامان اینا داره(که نیلو نداره و نمیخوادم داشته باشه) عابر بانک حقوق مامان دستشه و نه خودش نه ما دوتا چیزی ازینا رو نمیبینیم...
امروز و بعد سه چار سال اولین بار بود تقصیر کسی نیس میدونم مامان سرش شلوغه بابا هم که تایم اداری سر کاره و پول ریختن با مامانه که ماه پیش از تو صف بانک وایسادن خوشش نیومده بود و احساسات فرست لیدیتشونم خدشه دار شده بود شایدم ا احمقانه ترین احتمال(که همیشه احمقانه ترینا محتملترن) گذاشته برا تشریفرمایی 10 شهریورشون که یهو مثلا 500تومن اون موقه بده بم.
امرو بعد ازینکه یسری از کارایی که درگوشه ای از شخصیت سازی ترم یک روایت شدو انجام دادم دیدم روغن و رب گوجه نداریم برم بگیرم ولی تو کیف پولیم 2 تومن بیشتر نبود تو صف عابربانک سرکوچه وایسادم نوبتم شد کارتو گذاشتم زدم برداشت وجه 20 تومن: موجودی شما کافی نیس قصد دیگری دارید:بله!اعلام موجودی 3900(که 2 تومنم کفش باید بمونه) اومدم سمت خونه.لخت وعور.پول این قدرتو نداره. نه!
واسه نیلو اس ام اس زدم مامان منو یادش رفته ولی تو برو خودت نیار گفتم بعدا آجیه میاد به مامان میگه من صب تا شب سر کارم(برا من؟) وقت نمیکنم چیزی بگیرم روغن و رب تموم شده این نگرفته و مامان گرچه چیزی نمیگفت ولی من مقصر بودم من بیکار تو خونه!من ...!گفتم فردا میرم از حسابم با دفترچه پول درارم و کارت ملی و شناسنامه دست باباس برا این طرح کوفتی اهوازه!فردا تایین سطحIELTS دارم گواهینامم دست خانومه از وقتی بدنیا اومده قرار بوده بده تمدیدش کنن! گف شماره حسابتو بده بریزم به حسابت(چون منو میشناخت) گف مامان اینا اومدن بریز به حسابم ولی اگه کامل میشناخ این اس ام اسو اصلا نمیزد...
ولی خانواده که قدرت شخصیت دادن بتو داره(و هیچکس نمتونه ادعاا کنه تا قبل 7سالگی خودش داشته رو شخصیت خودش کار میکرده!) قدرت گرفتنشم داره...
من خیلی وقته زنگ زدم...ناراضیم نیستم !
اما این ضربه ها چرا؟
مامان تو داشتی چکار میکردی؟
بابا تو چی؟
وقتی واسه نیلو اس ام اس میزدم نه
وقتی جوابمو همون موقه نداد چون خواب بود نه
وقتی صورتم آروم آروم خیس میشد نه
وقتی که چشام جاییو نمیدید و دستمو رو زمینو کنار بالش میکشیدم به امید اینکه به یه دستمال بخوره نه



وقتی که خوابم برده بود.

هیچ نظری موجود نیست: