۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

هر چن مثل همیشه از دیدن ریختو قیافه دانشکده عقم میگیره(ترتمیزه ها!) ولی اتفاق جدید یا حتی فکرشو میکنم تکراریی هم نیفتاد همینجوری رفتم حالم به هم خورد این سال آخریم سنگ تموم گذاشتم همین اول کاری دودر کردم اومدم تو تختم چارزانو بالا سر اسی نشستم.فداش!
صب دستشویی اشغال بود که این موضو باعث شد جهت رو ندادن به این استرسه هم که شده کلا قیدشو بزنم.بماند که...
درم مامان پشت سرم بست.
(زندگی در این حد قابل پیش بینیه)

هیچ نظری موجود نیست: