۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

30 سال کار کردن جون کندن عرق ریختن و خیلی کمتر اون حقوق گرفتن و نشستنو دیدن خورده شدن حقت کمترین تعریفیه که من میتونم از یه کارمند شرکت نفت ارائه بدم.هی البته درکنارش بهترین مکان برا بهره برداریاییه که از چاپلوسی تو دانشگاو غیره یاد گرفتی. جایی که میشه ساکت شی صدات در نیاد تا نون خور یکی ازاون آقا بالا سرا شی اگه هم تونستی حتی به عنوان قاعده خودتو تو هرم جا بدی که بشینو تا یه عمر حالشو بر.
بابای بیچاره ی من تو اون بمبارون کارخونه ها تو جنگ دو دستی چسبیده بود به کارخونه تا سرپا بمونه و دیده بود لاشخوراییو که فرار میکردن نه تنهایی با دستگاهای گرون قیمت آمریکایی و الان فقط با اجاره ی اونا دارن نسلهای بعدشونم پروتکت میکنن و دیگه کارمند نیستن که استاندارو فرماندارو خدمتگزارن.
یکی از خاطراتی که وقتی گفت برای من یه بابای قهرمانو تداعی کرد و برا اون یه غصه بزرگو مال اون موقس که زیر بمبارون با دوستش تنهایی مونده بودن تو کارخونه تو بیابون و هر طور شده نمیذارن شات دان شه و برق منطقه بخوابه شب میشینن رو یه تپه رو به کارخونه و نگاش میکنن بابا یه سوالی از اون آقا که شوهر دوست مامانمم بود میپرسه.جواب نمیده بابا برمیگرده میبینه داره کارخونه رو نگا میکنه تکونش میده: چیه ماتت برده؟و میفته و بابا ترکشو پشت گردنش میبینه.جسد دوستشو که همدوره ی دانشگاش بوده میذاره پشت پاترول و میاد تنهایی با اون تمام شبو میرونه تا اهواز .
نمخوام از قدرت فوق العاده بابام تو کارش بگم تمام شهرک میشناسنش حالا بعد عمری که دیگه نمیشه جلو دیدن همه کاره بودنشو گرفت قرار بود رییس یه بخش بکننش اینم برا اینکه مارو سوپرایز کنه نگفته بود چیزی اینجا که بودن خیلی به خواسته های ما و مامان رسید مجبور شد 5 روز مرخصیشو تمدید کنه تو اون 5 روز این پستو دادن به یکی دیگه.
اگه بابا نمیرف سر رییسش داد بزنه بابای من نبود...
این بابای منه که تعلیق خورده...
اونم خونه ی خاطراتمه که دارن ازمون میگیرن...
راستی
اینجا هم ایرانه.

هیچ نظری موجود نیست: