۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

هوله ! گربه هه خامتره اونیه که بتونه با اینطور کمین کردن چیزی از سفره رنگین گنجشکو سارهای ولوروی زمین نسیب خودش کنه...
میبینی اینجوری نمیتونی خودتو گول بزنی از رو نیمکت پارک بلند میشی پیاده را میفتی سمت خونه.
داری دنبال آخرین قبض موبایلت میبگردی که میبینی آلبومه رو اونجایی گذاشتی که دیگه نبینیش برش میداری رو تخت میشینی .
یادت میاد تا میخواس عکس بگیره صدای اسب درمیووردو دوچرخشو رویه چرخ بالا میبرد کپشو پایین کشیده چهرش تو تاریکیه و آسمونم ابره هی چشاتو تنگ میکنی تنگتر
چشاتو میبندی
خیلی ساکته...
فکر میکنی...
همینجوری که یهو داری بلند میشی آلبومو رو زانوات میکوبیو با استیصال و خفه میگی یادم نمیاد تو آینه میبینی که موای مشکیتر از اتاق خاموش یک روز ابریت دارن میفتن رو شونه هاتو چنتا ازون فراش متعجب همون بالا میمونن
بخودت نگا میکنی دلت میسوزه یاد یه چیز مسخره میفتی که باعث میشه از ته دل بخندی میای ردپای اونو برا امروزت بذاری میدویی سمت اسی میذاریش تو تختت چنبار زنگ میزنی بگی این دایلاپ کوفتیتون وصل نمیشه بعدم نمیگن مرض داشتیم ولی میگن وصل شد خانوم وصل شد!
بعد فونتای بلاگتو بزرگتر میکنیو عنوان هم شیری رنگ میکنی با تغییر فونت(سلام سارا) بعد میای ردپاتو بذاری که یادت نمیاد
هیچ مسخره بازیی یادت نمیاد
هیچ منجر به خنده ی از ته دلی...
آخرین چیزی که یادت میاد یه پشه است!پشه ی کوفتی ای که انگاربا یه نخ 2 سانتی متری به گوشت آویزون کرده بودن و تمام دیشب نمیذاش درست و حسابی به کابوسات برسی چه سمت راس میرفتی چه غلت میزدی زیر پتو زیر بالش حتی تا بری دسشوییو بیای!نمیذاش!
و یادت میاد که نصفه های شب بلند شدی و یکی محکم خوابوندی در گوش خودت.
شاید همینو میخواس.

هیچ نظری موجود نیست: