۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

بش نمیاد آدم بی تحصیلاتی باشه؛ با اون کیفو دفتر دستکو از انقلاب راهی شدن خب میتونه دانشجو هم باشه،
همون مَرده که اگه من جاش بودم عوض اینکه روی صندلی عقب، بند دلم پاره شه و لای دستو پا ملت گم بشه؛ تو اون لحظه خاص فک میکردم وقتی شب میشد و من نمیومدم خونه و آجیم بم زنگ میزدو صدای گوشی جامونده م از بغل دستش بلند میشد چه احساسی داشت.
همون مرده که یه لبخند مونده بود گوشه لبش وقتی داشت از کنار آخرین پنجره های اُتوبوس رد میشد سری تکون میداد که از دست این خانوما...!
همون خانوما که لا اقل 10 تاشون جیغ کشیدن
همون جیغی که مو به تن راننده سیخ کردو پاشو گذاش رو ترمزو درو زد
دری که یه مچ پا رو داخل خودش داشتو یه بقیه آدم بیرونش تو گلوی دنیا گیر کرده بود.

هیچ نظری موجود نیست: