27خرداد88(روز جهانی بیابانزدایی و روز تشکیل جهادسازندگی بدستور امامشون؟اماممون؟...؟)
من عذر میخوام ولی الآن همون ساعت 12:22 شبه در واقع بیستو هشتمه ولی من هنوز نخوابیدم که 28 ُم شه، یعنی انقد داد زدم که گلوم درد بگیره، انقدر هم راه رفتم که پاهام سست بشه، در واقع دارم سعی میکنم بگم انقدی هستم که خوابم بیاد ولی همونقدر هم دارم میلرزم از خشم، از دیکتاتوری تمام نشدنی چماق و باتوم و زنجیر و قمه و نارنجک و گلوله، از اینکه قبل از خواب فکرم شده چطوری صحبت کنم، بله دوستان من این روزها زبونم میگیره ، من موقع حرف زدن با هجوم کلمهها به خودم میپیچم بین "ض" حضور و "ث" کثافت و "ج" زجر معلق میمونم و 20تا موتور هزار در حدود همین ساعتی که عرض شد-راکبان لباسهای رییسجمهور منتخب رهبر به تن- بسته به شکم هرکدام دو راس یا سه راس را سواری میدهند- زیر پنجره اتاقی که گاهی در آن میرقصیدم-که حساب دستمان بیاید، حق دارند، جناب خدا هم به مخلوقش حساب میبرد وللهِ ، گاومیش را شاخ ارزانی کرده ، حالا چندتا چندتا جلویش رژه میروند شاخ دادی که دم دراوردیم، بزن کنار برادر که با همین شلنگ نشد با تیزی اصغر نخورد با میله کاظم نزد حاج حسن تیر خلاصش حرف ندارد، حسابمان را با تو پاک میکنیم تا راه باز باشد جهت قلع و قمع مخالفانت.
صدای انفجار از طرف میدون میاد، و الان نیم ساعته که شعارا رو الله اکبر مونده، همینجور صدای انفجار میاد فریاد یه نفر که دیگه الان تنهایی داره الله اکبر میگه، نگران میشم، موتورا میان که به اون سمت برن گاون دیگه ته کوچه بستس فقط من باید صدای این همه موتورِ زیر پنجره رو یه بار دیگه تحمل کنم که نمیکنم، دستمو فشار میدم رو گلوم، به مامان میگم انقد دور خودش نچرخه بره بخوابه، میرم شیر بذارم رو گاز گرم شه، صدا نباید از بین بره
من عذر میخوام ولی الآن همون ساعت 12:22 شبه در واقع بیستو هشتمه ولی من هنوز نخوابیدم که 28 ُم شه، یعنی انقد داد زدم که گلوم درد بگیره، انقدر هم راه رفتم که پاهام سست بشه، در واقع دارم سعی میکنم بگم انقدی هستم که خوابم بیاد ولی همونقدر هم دارم میلرزم از خشم، از دیکتاتوری تمام نشدنی چماق و باتوم و زنجیر و قمه و نارنجک و گلوله، از اینکه قبل از خواب فکرم شده چطوری صحبت کنم، بله دوستان من این روزها زبونم میگیره ، من موقع حرف زدن با هجوم کلمهها به خودم میپیچم بین "ض" حضور و "ث" کثافت و "ج" زجر معلق میمونم و 20تا موتور هزار در حدود همین ساعتی که عرض شد-راکبان لباسهای رییسجمهور منتخب رهبر به تن- بسته به شکم هرکدام دو راس یا سه راس را سواری میدهند- زیر پنجره اتاقی که گاهی در آن میرقصیدم-که حساب دستمان بیاید، حق دارند، جناب خدا هم به مخلوقش حساب میبرد وللهِ ، گاومیش را شاخ ارزانی کرده ، حالا چندتا چندتا جلویش رژه میروند شاخ دادی که دم دراوردیم، بزن کنار برادر که با همین شلنگ نشد با تیزی اصغر نخورد با میله کاظم نزد حاج حسن تیر خلاصش حرف ندارد، حسابمان را با تو پاک میکنیم تا راه باز باشد جهت قلع و قمع مخالفانت.
صدای انفجار از طرف میدون میاد، و الان نیم ساعته که شعارا رو الله اکبر مونده، همینجور صدای انفجار میاد فریاد یه نفر که دیگه الان تنهایی داره الله اکبر میگه، نگران میشم، موتورا میان که به اون سمت برن گاون دیگه ته کوچه بستس فقط من باید صدای این همه موتورِ زیر پنجره رو یه بار دیگه تحمل کنم که نمیکنم، دستمو فشار میدم رو گلوم، به مامان میگم انقد دور خودش نچرخه بره بخوابه، میرم شیر بذارم رو گاز گرم شه، صدا نباید از بین بره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر