۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

سندروم 12:22 اود کرده بود که اومدم اینجا بگم اصلا این بلاگ بدردم نخورد، نشد دفتر خاطرات شه، نمیشه وقتی شب خوابت نمیبره بیای و یه راست تمام فحشای مغزتو بریزی اینجا، تو دفتر خاطرات میشه، حالا البته دفتر خاطرات یه بلاهاییم سرش میاد ولی میشه 12:22 کانکت نشد، چراغ بالا سرتو بزنیواز حرکت دستت که داره همه رو قضاوت میکنه و میشوره میره کنار لذت ببری، که بعد هر چند ماه برگردی عقب بگی همین چن ماه پیش چقد بچه بودم، اینجا اما باید حواست باشه که یکی میخونه اینجا رو ویلی نیلی قضاوتشم میکنه میره منم که جدا از عوام نیستم (دفترخاطراتمم برتری به دفتر خاطرات خانوم هومردسپرت اینا نداره بدبختی) میشینم دلم میگیره که یه کی که اصن کیه منوقاضی شده، پس باید یه جورایی با هدف رعایت مخاطب بنویسی که چمدونم نشه بلاگ امروبا آرش کات کردم وای دلم رف برا سعید وای این دختره سر به تنش نباشه که فلان که هووووق! تو اون برگه ها اما میشه یه قلب بکشی با یه تیر توش بعدشم خیس اشکش کنی و حتی چن سال بعدشم که نگاش میکنی سرخ نشی که در این حد..!
اما راستش قصد ساین این شدن جز این نبود که بگم یاس اد منو اکسپت کردو ما بعد نه سال دوستی توفرند لیست هم رفتیم، وقتی یاهو خبرشو دادو اوکی کردم به این فکر کردم که کاش ادش نمیکردم کاش رابطمون وارد این جنس نمیشد حتی به قیمت ندیدن هم برای سالها، از جنس کلمات و شکلکها و کار دارم . خصوصا اوکی و بای! خصوصا ذهن یاغی و قاضی نقطه

۲ نظر:

مامان ديبا و پرند گفت...

سلام دوستم
همينطور نان استاپ دارم قضاوتت مي كنم.
دوست گلم ما تو رو با همين نوشتهها و ويژگيها مي شناسيم و دوست داريم.

دلی گفت...

تو اصن بگو ببینم(بقیشو یادم نمیاد)
:*