۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

آسمون ابره، چراغا خاموشه و سالاد اولویه ای که با تن ماهی درست شده ریخته رو میز منم دست رازآلودی که مظلوم و بی پناه خودشو از لای پرده ها انداخته تو رو گرفتمو نوک پا ها رو لابلای پاکن و مداد رنگیا و کتابا سُر میدمو میرقصونمش یه It's Deli's هم گفتمو با اون یکی دست سالاد اولویه رو از رومیزی جمع میکنم میذارم دهنم، من این جوری نورای غریبه رو آشنا میکنم.

هیچ نظری موجود نیست: