۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

میخواستم یه دو ساعت بخوابم بعد برم سراغ سمپل ها، همیشه فکرای قروقاطی هست، اینا اما صحنه­­اند همه ­شون، آدم میخواد بشینه همینجوری نگاشون کنه، از این فیلما هم نیس بخوای فکر کنی و حوصلت نشه و اینا، کلی زیاد با موضوعات مختلف ، تحت کتِگوری­های مشخص گاها بی نام، میان و میرن جاشونو میدن به سریال بعدی، مثلا همینجوری تو سالنای طبقه دوم و سوم در حال ترددم تا کلاس سیستم عاملو پیدا کنم، یه ربع گذشته و دیگه میخوام این جلسه پنجم هم بیخیال شم شاید قسمت شه از شیشمیه بتونم برم ، سین میاد تو سالن میگه دلارا احتمالا سیستم عامل نداری؟ سرم گیج رفت بیا برو تو 202 دیگه! بعد من تو سالن موسسه زبانم همش صداهای فرانسوی میاد، طبیعتا هر چی نگا میکنم هم اثری از بچه­ها و استاد نیس، بعد پونزده بار راهپیمایی دارم فکر میکنم شاید موسسه برگشته سر جای قبلی که شایان میاد تو سالن میگه دلیییییی! پدرمو در اووردی دِ بیا تو کلاس دیگه... مراسم اهدای جوایز طبقه نُه معدنه، نُه تا خیلی زیاده، طبقه رو اشتباه پیاده میشم، اما تو آسانسوریا همه دارن میرن اونجا نمیخوام ببینن یه ربع بعدشون هن و هن رسیدم، همه پله ها رو میدوم و به هر طبقه که میرسم دکمه آسانسورو فشار میدمو به دوییدن ادامه میدم،بعد میره رو اینکه تو آسانسورم دارم با ساناز حرف میزنم، به بنده خدایی نفس زنان میاد در آسانسورو باز میکنه که ملت طبقه هشتم علافن، لطف میکنید آرنجتونو از رو دکمه بردارید؟بعد میره ساناز میگه این چجوری وسط راه درو وا کرد؟ احتمالا سانازم الان مشغول کتگوریای مزاحم خودشه...

۱ نظر:

مامان ديبا و پرند گفت...

سلام دوستم
اينها عوارش پيري هست كه داره خودش رو نشون ميده. به دلت نگير. پلي تكنيكي هستي؟؟؟؟؟