۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

آرچی صدا بده

روبروی در پنجاه تومنی دیدمش ، من با دو تا از بچه ها بودمو عجله داشتیم زودتر بریم سمت هفت تیر، یه لحظه چشامون رو هم موند، خیلی تند داشتیم سمت حافظ میرفتیم ، اون برعکس سمت 16 آذر میرفت، تا برگشتم یبار دیگه نگا کنم مطمئن شم دیگه نبود، گفتم فکر کنم پسرداییمو دیدم.
هی گفتم چرا تنهاس، هی گفتم برم بش بگم حواسش جمع باشه ، شاخ بازی درنیاره، هی میدونستیم یکی باید یه چیزی بگه، این کدورت چندین ساله خانوادگی رو تا بذاریم کنار، از پهلوی هم رد شده بودیم.
حالا نشستم دلم مور مور میشه، 3 شبه خبری ازش نیس، بعد از ده سال از نزدیک دیدمش،
انگاری آخرین نفریم بودم که دیدمش، خدا کنه زودتر یه خبری ازش شه، برم بش قول بدم پارتی بعدی دعوتم کرد، نگم مال سوسولاس، باش دوئل رقص بذارم بشرط اینکه دفعه دیگه تو خیابون دیدتم سلام کنه


هیچ نظری موجود نیست: