۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

-چی شد دختر؟ یه آهنگه مسخره بود دیگه
- یاد تب انداختم، یاد سرما
- بد بود؟
- تب و اینا آره ولی اینا فقط یادم اومد

- آهنگه رُ نشنید
-از تو کتاب اول آدرس شرکتشو دراووردم. آهنگه رو ریختم تو یه سی دی، همون یه دونه، تا هی بچرخه، تو یه پاکت سفید گذاشتم، یه کفشدوزک چسبوندم بش، جای تابلوییش نه، اگه دید که دید ندیدم عب نداشت. رفتم رو به رو شرکت وایسادم و فکر کردم اون توه، آدما نگام میکردم، جای وایسادن نبود، فکر کردم پشت اون در سبز یه دره که این از توش صبح رد شده، تو کدوم طبقه س؟...
نمیخوای بم بگی گریه نکن؟
- نتچ
-لا اقل بگو نخند
-:)
- فک میکردم اصلا جای ماشین داره اون تو؟ نتیجه نه بودو شروع کردم خیابونگردی، کجا میتونه پارک کرده باشه؟ خسته بودم، بدنم کوفته بود، صبح با آهنگه بالاپایین پریده بودم، تب آلود و در آستانه ی ترک شدن بودم، ترک شدن برام سخته، ولی بی رحمانه ترک میکنم، من یه دختره گنده ی گنده، تو یه دنیای گنده ی گنده ام، مسثله ی گنده ی گنده ای نیس اگه میخوای ول کنی بری، اما دله دیگه گاهی هم باش اشکت میشه.
-;)
-شب شد پیدا نکردم، تا اون موقه حتی شاید سوارش شده بود رفته بود، اما من ندیدمش، نتونستم پیداش کنم. یه پاکت سفید دستم بود که یه گوشه ش یه کفشدوزک آویزون بود که دیده شدنش مهم نبود، فقط بود دیگه. پاکته هم نتونسته بود برای یه لحظه نقش برگ جریمه رو بازی کنه، همه داشتیم تو تاریکی پیاده رو کریمخان میرفتیم .
آهنگه که تموم میشه ما داریم میریم هنو، امّا اونم هیچوقت ِ هیچ وقت نفهمیده اینا رُ.


هیچ نظری موجود نیست: