۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

دلی جان ! اگه روزی دلت گرفته بود و به ناگه در غربت بودیو آرشیو شخم میزدی ی ی احتمالن میرسی به این پست که میگه دلت گرفته بهانه نگیر:
امروزعاشق متصدی بانک شدم که دختر همسنو سال خودم بود و به آقای متصدی بغل دستی کلّاشش که باجه ی هشته کیت کت تعارف میکرد و مثلن داش بش کار یاد میداد( قبل از اینکه دختره زنگ بزنه امور بین الملل برا پرسیدن قیمت در گوشش میگفت تو دونه ای 5 تومن بگیر) چون وقتی کارم همین امروز راه افتاد پا به پام خوشحالی میکرد. منم موقه خدافظی یه ترکیبی از خیلی لطف کرددیدو دستتون درد نکنه و واقعا متشکرم گفتم شد یه چیزی تو مایه های «لُطدسشکرخخخخ» ، خیلی خندید!!
اما همین بود فقط! مثلن اگه بخوام بگم تو همین بانک چقد با همین متصدی باجه هشت مشکل دارم یه پست جدا میطلبه!! مشالا هر بار هم رفتم 9 تا باجه هم کار میکرده جز اینبار و یه بار دیگه این آقای هشت خورده به تورم.
آره دخترم تو قرنی میرفتی و فلاح پورو محمدیو که رد کردی رسیدی به سمیه تا برسی دادگستری چنتا متلک خورده باشی خوبه؟ یه پلیس خودشو بت مالونده باشه چطوره؟ اصن اونو ول کن تاکسیه که در حالیکه رانندش میخندید میخواس با ماشین بزنت خوبه ؟ میخوای یاد چی بیفتی؟ همین امروز و میگمااا نه پارسال! نه آبان کوفتیه ترم سه!! نه هفته پیش ناتهای کوچه! نه پارک لاله اون روز تعطیل! نه امروز نه یه جای خلوت تو انقلاب خود میدون انقلاب یه... نمیدونم حتی چی خطابش کنم ! اومد سمتت فک و دست زشت کثیفشو اوورد پایین پات، تونستی جا خالی بدی ، اخم کردی ، بغض کردی و تمام هم جنسای اطرافش دندونای کثیفشونو نشون دادن که هه هه!

عزیزم ، شهر داره دندوناشو تو گوشتت میکنه و هیچی نمیتونه جلوی اشکای تورو بگیره، الان دنبال کاری؟ پول میخوای؟ دنبال کار نباش! سر کارشم که رفتی کسی بت پولی نداد. تو خیابون که اومدی این شد. به دوستات لطف کردی اگه فضولی و غیبت نصیبت نشد چیزی هم دستتو نگرفت. اهواز که بودم خسته شده بودم از زندگی با مامان بابا و مشکلات خونه، تهران اما جای بدی بود، خیلی بد.

باور داشتم که خوب میشه، همه چی درست میشه، اما دیگه نمیتونم وقتی دو ساعت بیرون بودن این همه رو تو چشمم میکنه. من اینجا کاملن افسرده شدم و از هر چیزی که کسب کردم نمیتونم استفاده کنم. دلی آروم باش. باوراتو انقد زود سرمایه گذاری نکن.

هیچ نظری موجود نیست: