۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

به راننده جوون خوشحال پرشیای خاکستری بغلی پشت چراغ قرمز زل زدم انقد که بفهمه دارم حسودی میکنم که پسردائی سالم ِ یکیه نمیدونم فهمید گفتم مواظب باش؟ داش میخندید انقد که نفهمید چشام انقد خیس شد که دیگه ندیدش. سرمو میزنم به شیشه ، چقد دیگه محکمتر آدم میره تو کما؟ چقد دیگه میاد بیرون؟ چقد باید بگذره تا وضعیت یه 29 ساله تغییر کنه؟ خونریزی مغزش بند بیاد، تا بتونن دنده هاشو از ریه هاش بیارن بیرون تا چرک نکنه؟ دستاش جوش نخوره فلن همینا کافیه، فلن چشاشو وا کنه بگه بگه په چتونه تا من بخوابونم تو گوشش تا دفه دیگه کمربندشو ببنده ماشینشم نده غریبه برونه که دو روز مجهول الهویه بمونه، کی میدونس تو رفتی تا مشهد؟ چرا نمیگی؟ اومده بودم اهواز ببینمت نکه جلوی آدمایی که نباید بدونن بلندد بلند بخندم تا یه وخ شک نکنن، بیا بیرون ببینم، کما چیه؟ کجاست بیام دنبالت بیارمت. با تو ام !!

هیچ نظری موجود نیست: