۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

گفتم پوسیدم تو این خونه گفتم میخوام بیام اهواز، گف بارونه سرده، گفتم میخوام بیام گف چرا شنبه بامون نیومدی؟ گفتم خو بلیت نداشتم این حرفه؟ گف با بلیت بابات میومدی اون یه روز دیگه میومد! از اون حرفا بود گف مگه نگفتی کلاس داری؟ گفتم بیستو چار دی ، امروز 22 آذره! گفت بابات غر میزنه میگه چرا زودتر نیومد، گفتم بابا حرف مفت زیاد میزنه ، گفتم پوسیدم اینجا مامان! بغض کرده بودم، گفت خواهرت تنها میمونه گفتم الان اون خواهرم تو یه کشور دیگه تنهاس، این و اون فلان وبیسار پنج ساله تنهان گفتم بابا اصن آجیه میره ماموریت من تنهام بابا اصن آدم تنهان اصن من اگه برم چی!!؟ اصن وجود من با اون تعریف میشه من اینجام که اون تنها نباشه؟ زندگیشو کنه؟ باشه عوض خوش آمدیته؟ من میرم از اینجا اونجا هم نمیام، این آخریو نگفتم بلند تو دلم گفتم دارم فک میکنم کیو دارم؟کجا برم؟ پسر زنگ میزنه نمیخوام بردارم دارم گریه میکنم از موبایلم دست میکشه به اتاقم میزنه، مجبورم یک دو سه بگم تا ببینم از صدام ملومه گریه ام یا نه، بد نیس برمیدارم میگه بخند میگم چشم توصیه ایمنی میکنم بش که بحث بره یجا دیگه میگه کی بینمت، حرف میزنه کلی برنامه داره برا آخر هفتش، میگم حالا هروقت وخ شد، میگه خوبی میگم آره بگم نه سخنرانی میکنه میگه نیستی حالا دیگه میتونم بگم نه نیستم، چون فهمیده نمیخواستم بفهمه میگه میدونه خیلی حرف میزنه یا یه چیزی تو این مایه ها بچه ها اومدن باید بره، فکر منه نمیخوام باشه، من فکر مامانم اسمس میزنم ببخشید، یه لحظه اصابم خورد شد جواب میده شما ببخشید مقصر من بودم که درست حرف نزدم، اسمسشو سیو میکنم. مشکل این سیستم اینه که دنبال مقصر میگرده، مامان نمیخواد آجیه تنها شه یا من فکر کنم اون تنهاس اون همیشه باید تو چشم ما یه قوی ِ بی نیاز بمونه، اینجوری جواب میده من منطق میارم و عصبانی میشم، منم دختر اون. پافشاری الکی میکنم، گوشی که قط میشه دل جفتمون درد میگیره، اسمس توقشنگی مثه اون لجظه که بارون میزنه رو چن هفته نگه داشته بودم یه همچین بارونی زد بفرسم برا پسر، خودش راشو گرف رف برا مادر، و برای مادر هر چیزی یکیه.

هیچ نظری موجود نیست: