۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

بخش دوم زندگی(I)

برای اینکه تنوعی به زندگی این چن وقته داده باشم لپ تاپو کول پد زیرشو که عین فن حمام میمونه و همیشه هم خاموشه اووردم گذاشتم رو زمین। حالا که فکرشو میکنم نیووردم شب میخواستم بخوابم انتقال دادم پایین। در هر صورت من الان کف اتاقم نشستم و بالاشمو از سمت زردش به زیر چل نهاده ام پس با سه ماه گذشته ام تفاوت دارم। آجیه داره میره اهواز ام پی تری مثه ماموریتاش میره که خواستگاری بشه بیان با هم برن سر کار । دو هفته ی پیش بزرگوار ازم پرسید دارم میرم فلان روز برا اهواز بلیت بگیرم پس فرداشم میام। مراسم داریمو فیلان। میای؟ خب دلم نمیخواست برم دلیلش فراتر از اینرسی ساکن نمیرفت اون موقع و چون استثناعن نظرم خواسته شده بود دیدم انگار خیلی هم ضروری نیس و نظر دادم। مامانم زنگ زد داری میای برام وب کم بگیر گفتم چش - الان که مینگارم وب کم کنارمه پس حرف گوش کنم- نمیام میدم آجی بیاره । گف باشه حالا اومدین تو که برنمیگردی؟ میمونی؟ واقعا چرا مادر آدم به حرفاش گوش نمیده؟ چون برنامه داره براش।خدافظی کردم در حالیکه از قطب شمال واقع در نروژ پذیرش داشتم و دوس نداشتم وقت سفارت بگیرم। ما،ینی من و بیگ وقتی بطرز ناگهانی یافتیم که من آخر هفته تنهام خوشحال شده و مانند مگس دستهایمان را بهم مالیدیم جون همان موقع فهمیده بودیم ما تنها نیستیم و انشالله که هیچکس تنها نیس। همه چی خوب بود و ما بعد از جدایی نادر اینا از باد و باران به ایسگاه های تاکسی ونک پناهنده شده بودیم که بحثمان شد و من غمگین گردیدم چون با تقریب خوبی حق با پسر بود। و من سالی یکبار این مسئله را قبول میکنم। بدلیل عدم تعادل روانی اینجانب مرا تا خانه رساند و در تاریکی شب که از وی بزرگتر بود و سرما و نم داشت ناپدید شد। آدمها در زندگی شانس و بد شانسی میآورند چون زندگی قابل پیشبینی نیست حتی اگر ما تقویم و ساعت داشته باشیم। بنابراین من وقتی برروی مقاله کار میکردم اسم دانشگاهی رو دیده بودم که خیلی روی این چیزایی که من دوست داشتم و نمیدونستم براش رشته هم وجود داره کار کرده بود. دانشگاه مطرحی هم بود و بصورت همینجوری با وجود معدل آسفالت شده درخواست گوشه چشمی نموده بودم। اما آنروز که کلید در را چرخاندیمو خواهر بزرگوارمان در حمام بودو مام بی حوصله در اسی را باز کردیم چشممان به جمال ادمیشن روشن گردید و گلویمان خشک شد و منتظر ای میل اشتبا کردیم ببخشیدشان ماندیم که چون نیامد وقت سفارت آلمان گرفتیم باشد که چشممان به جمال مرز فرانسه هم برق زند। اما این آغاز مصیبت بود.

هیچ نظری موجود نیست: