۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

آناستازیا از حموم اومده میگه از برف بدم میاد  ماتیاس ساعت یک بالاخره بیدار شده  خودشو انداخته تو آشپزخونه میگه من عاشق برفم. من دارم کاهو خورد میکنم سالادو ساندویچو هرچی شد درست کنم، آنا حوله بسر میره تو اتاقش. ماتیاس در اتاقشو باز میذاره میاد ازین غذا بدبوهاشو درست کنه صدای آهنگ از سیستم اتاق بچه پولدار میاد. میگه این به های که اوردی میخواستی تو وایت واین بریزی نکن اینکارو تو "غوم" بریز. از نیشکر درست میشه. این هفته یه فکری به حال به ها میکنم هنوز سالمن، باید زودتر بساطشو راه بندازم. قراره از الان بذارمشون تو غوم ذکر شده با رنده ی پوست لیمو تا وقتی کارای پسر درست شد رسید اینجا با هم بریمش بالا. خورد کردنم تموم شده ، میام تو اتاق برف میاد ، صدای آهنگ بوی غذای بیخود ماتیاس، غرغر آناستازیا، میام تو اتاق در و پشت سرم باز میذارم یکم زندگی بریزه توش.