۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

ناخن هایم را سبز پسته ای کرده ام. ناخن وسط دست چپ  در گوشه ی چپش یک برگ کوچک یاسی رنگ دارد که شبیه درس "حاشیه" در کتاب هنر -احتمالن- سوم راهنماییم است، یک  تاج سفید هم بالای ناخن انگشت کوچک دست راستم است. تصمیم این دیزاین در تعطیلات گرفته میشد. ملت در تعطیلات به سفر میروزند. عده ای هستند که مقاله دارند و درس میخوانند. من هیچ غلطی نکرده ام. در زمان تعطیلات ایستر مریض بودم. آفتاب بود بصورت غیر اسلامی به خیابان رفته و توسط مردم خوب کشور دوست و همسایه افغان همینجا در قلب اروپا که همانا مرز لوگزامبورگ آلمان فرانسه باشد کلمات شیرین فارسی را استشمام کردم و باد هم به وسط سینه ی بیچاره مان خورد و باران هم بر سرمان بارید و تا برگردیم خانه دوباره آفتاب شده بود و مام از این قرص های روز و شب سرماخوردگی داشتیم. الان یه جعبه دسمال کلینکس و یه جعبه قرص تمام شده. بهترم. خوبم. مف مف* نمیکنم. کاری که منفی بیست درجه نتوانسته بود بهار کرد. بهار با آدم هرکاری کند خوب است. نوش جانم. زیبای وحشی  ، کتک زدنش هم کیف دارد. ندارد؟ ویروس که اینجا نیست این مدلی هم خیلی اذیت نمیکند. «بیگ» بیشتر اذیت شد. لباس کهنه شده یه زمانی یقه اسکیِ از ایران آورده شده را میپوشم. یک جوریست که تنم را میخاراند. اما گرمم میکند. پریودم تمام شده. دوباره قبل پریود پاچه گرفتم. خوب که یکی هست پاچه ش را گرفت. پولیور سبز است. آستینهایش گشاد شده روی مانتو میپوشیدم هنگام عبور از دروازه وحشت پلی تکنیک اخم میکردمو گاز میدادم. بم میگفتن خوشتیپم، راضی بودم منم ، بدنش راه راه سه رنگ سبز و سفید دارد بقیه اش کلن سبز است. آستینهایش را با پنجه میگیرم و میگذارم به دهنم.  «بیری» ِ وسواس ذهنم سریعا پیگیری میکند میبیند قرار نبوده که این را با خود از ایران بیاورم پس نشسته بودمش و آخرین بار.. بعله آخرین بار هویج خورد کرده بودم و روی مانتوم این را پوشیده بودم و دادم به «شاندیز» یا «آوانگارد» یا هر اسب دیگری که در اصطبلهای سمت راستی  ، دقیقا یکی مونده به آخر بغل اون خره اقامت داشت، و سرما هم خورده بود. ذهن بیری ِ وسواس گونه فقط آزار میدهد چون من تنبل تر از این هستم که دست آغشته به آستین را از روی دهانم بردارم، با خودم فکر میکنم ویروس سرما خوردگی اسبها بمن قابل انتقال است؟ آن هم بعد از دو سال باقی میماند! مشمشه هم گمانم یک هفته در هوای آزاد از بین میرفت شاید هم اصلا آونگارد یا شاندیز سرماخوردگیشان ویروسی نباشد. بعد یادم می آید آوانگار همه را زمین می انداخت الا من، یادم آمد باش یورتمه رفتم و کیف داد. آوانگارد را دوست داشتم. یعنی پیر شده و به بخش خر منتقلش کردند؟ یا جوان بود.  فک نکنم اسب ها در دوسال پیر نمیشوند شاید در هفت سال شوند.  یادم میآید به آن مریضی وحشتناک که از آن پسره ی احمق خرابی که عاشقش شده بودم گرفتم. که بحثهای مسخره ای که من از ت مریض شده ام را راه انداخت! که دیوانه بود زجر داد و رفت و من بوسیده بودمش و گفته بودم به درک که مریضی. در شلوغ ترین جای شهر. ثبتش هم کرده ام تازه. ای آوانگارد ! ای آوانگارد سرماخورده ی من! کاش میشد با تو تا پل کریخان تاخت بزنمو همان جا لب های تبدارت را ببوسم و بگویم حماقت کردم که ترسیدم  مریض شوم از تویی که به هفتاد نفر در روز سوار دادی و یکیشان نصف یک هویج را نصف کردو داد بت و تو یورتمه رفتی.

*فین فین به جنوبی

هیچ نظری موجود نیست: