۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

دوچرخه خریدم. اسمش هوشنگه. امروز انقد ذوق داشتم که با وجود کان درد ناشی از 6 ساعت دوچرخه سواری جهت انتقال آن به منزل باز هم پریدم روشو دِ برو ، باد هم البته دِ بیا! زدو سینوس هایمان اعتصاب کردند. قرصی نیستم اما این مورد داشت نابودمان میکرد اولین استامینوفن هیچ تاثیری نداشت. همین الان باد به یه جیزی میخوره و اون چیز به پنجره و به ین ترتیب سلام میرسونه. بچه ها اومدن دیگه چیزی ترسناک نیست . کی انقد ننر شدم؟  بله قرص خورده بودم و یکی افاقه نمیکرد، رفتم کلاه بذارم سرم سر راه درد گرفت سرمو بین دستام گرفتم و به تختم فشار دادم و قافل از اینکه دوربین چت روشنه و بیگ شاهد ماجراس. به هدست برگشتم التماس کرد برای قرص بعدی. مقاومتی نبود خوردم. الان سرم درد نمیکنه. درستش اینه که بگیم سر دردو احساس نمیکنم. مسابقه ی اینترنتی فوتبالی بود خواهر بیگ با نامزدش دنبال جوابا بودن ما دو تام کمکشون میکردیم. وضع احمق و سوالای خنده داری بود، نام بازیکن شماره دوی تیم چهارم لیگ دسته دو مسابقات ایتالیا جام 94، گوگل هم کم میوورد. بیگ سرشو اوورد توی دوربین. گفتم اه؟ یه چشمت از اون یکی کوچیکتره. گفت زامبیم؟ گفتم دوست دختر زامبیم.
خسروش شات دان شد.
رفت خوابید.

هیچ نظری موجود نیست: