۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

به کلاس رقص میرویم. درست روی مرز. نصف کلاس آلمانی نصف دیگه فرانسوی. خیابونای اونجا منو یاد خیابونای محله های قدیمی شمال تهران میندازه بنابراین بنظرم فرانسه باشه. درختای قدیمی با تنه های کلفت و گلهای بهاری. پیاده رو با سنگفرش قدیمی که تک و توک رنگاشون عوض شده. ساختمونای قدیمی و بعضی حتی بی قواره که اصلن قرار نیست چشم کسیو اذیت کنه. باغ های موسسه ها و درهایی که توی خیابون اصلی باز نمیشه . دِ اف گه. هر چی که اینجا با دِ اف شروع میشه ینی دویچه-فغانتسوزیشا و ینی که رو مرزی جانم. من مرزو دوست دارم. مرزی که مرز نیست. درخته و کلاس رقص . رقص، راک اند روله. هنوز فرقشو با تپ دنس نمیدونم. شاید همون باشه. یه ساعت ورزش کردیم. یعد از چند سال دوییدم و ضربدری راه رفتم و کله ملق زدم. وسطاش طبق معمول دلم درد گرفت تصمیم گرفتم محلش ندم. یاد گرفتم محلش نذارم و تا آخرش برم. این بلد بودن محل نذاشتن لدفن به صلاحدید خودم بره تو دسته بندی موفقیت هام. تو کلاس فهمیدم که کانتکست به حدی مهمه که زبان مهم نیس و میشه حتی باش زبان رو یاد گرفت. تو میدونی که با پای راست رفتی و حالا باید عوضش کنی برای چپ، با اون سمت دیگه و حالا میگه : آندغه زایته میفهمی ینی اونوری. زبان هم یاد میگیرم. تمام مدت هم با جوراب بودم. بارندگی بود و بوت داشتم که موسسه اجازه نمیداد بپوشیم. درد پاهام. آخ درد پاهام عاشقتونم. شب توی ایسگاه منتظر تراموا رقصیدیم. تراموا اومد من از چپ و بئاتا از راست به قطار نسبتا خالی بونژوغ گفتیم. گردنم سرد شده بود. بئاتا ژاکتشو داد، دور گردنم بپیچم. از جامعه اروپایی دوست داشتنی که منو بشد یاد بچگی تو مجتمع های قدیمی شرکت نفت میندازه با همون دارو درختو معماری به خونه برگشتم. میتونم از اول یاد بگیرم. میتونم به تمام آدمایی که متاقبلن همدیگرو طرد کردیم بگم فاک وامیدوار باشم میشه آدمهایی مثه یاسی و الا و آذر پیدا کرد. به هر کی که میگه با نظرت موافق نیستم که همه دوستات اینجایین. به هر کی که فک میکنه حق داره نظر بده. و مورد مشورت من نیست.
به جامعه بیچاره ی مریضم.
سلام زندگی.

هیچ نظری موجود نیست: